~حقیقت پنهان~

•پارت ۲۲•
نگاهم روی کسی رفت که کنار تیلز نشسته بود. اون یه خارپشت آبی بود که با دیدنش شوک تمام وجودم رو فرا گرفت و برای یه لحظه بدنم یخ کرد. فکر می‌کردم داشتم به شدو نگاه میکردم، مثل یه توهم زودگذر.
لایرا: °تو...تو دیگه کی هستی؟°
کمی پوزخند بازیگوش ولی دوستانه زد درحالی که به پشتی صندلیش تکیه میداد دستش رو پشت سرش گذاشت.
؟: فکر کردم منم بشناسی.
بازم از روی صداش احساس کردم که آشنا میزنه و از روی رنگی آبی خاراش فهمیدم که اون نور آبی متعلق به اونه.
لایرا: °سو-سونیک...درسته؟°
چشماش گشاد شد و لبخندش پهن تر. درواقع می‌تونستم نگاه های متعجب بقیه رو هم روی خودم حس کنم.
سونیک: °وای پسر، از کجا فهمیدی!°
لایرا: °دیشب...رئیس شما اسمتون رو به صورت ناخواسته جلوی من به زبون آورد. من چهره‌ی شمارو ندیدم. از روی صدا تونستم تشخیصتون بدم.°
همه نگاه ها لحظه‌ای روی جان رفت ولی اون هیچ واکنش خاصی نشون نداد.
برای اون لحظه به خودم فرصت دادم تا با یه نگاه اجمالی تمام افراد دور میز رو رصد کنم. یه خارپشت دیگه به رنگ سفید و یه گربه بنفش که کنارش نشسته بود و کنار روژ به مورچه‌خوار قرمز نشسته بود.
نزاشتم زیاد طول بکشه با یه نگاه مصمم به سمت جان برگشتم.
لایرا: °جریان انتقام چی بود؟ مگه مرگ دوست صمیمیم تقصیر کسی بوده که بخوام انتقامش رو ازش بگیرم؟°
جان: °اینم اعتراف کن که از مرگ دوستت هیچ ایده‌ای نداری جز اینکه فکر میکنی اون توی آتیش سوزی جونش رو از دست داده. ولی کی باعث اون انفجار شده؟°
با سوالش ذهنم قفل کرد و نتونستم جوابی بدم.
راست می‌گفت، من از هیچی درباره مرگ شدو و اون انفجار مطمئن نبودم. اگر جان واقعا کمکم میکرد که جواب تمام سوالاتم رو پیدا کنم حاضر بودم توی این مسیر تا پای جونمم برم.
لایرا: °میخوای...میخوای کمکم کنی؟ در ازای چی؟ من چیزی ندارم که یه رئیس مافیا بهش احتیاج داشته باشه.°
جان: °چیز زیادی ازت نمی‌خوام. معامله من یه معامله‌ی دوسر سوده و-°
صدای روژ باعث شد حرف جان قطع بشه و منم سرم رو به سمتش چرخوندم.
روژ: °درواقع، اگر به گروه ما ملحق بشی و دختر خوبی باشی میتونی توی این مسیر امتیاز هایی هم دریافت کنی. مثل پیدا کردن کسی که باعث و بانی اون حادثه‌ست.°
جان: °روژ...°
صدای جان کمی دلخور بود ولی عصبی نشد. انگار انتظار دخالت روژ رو داشت.
روژ: °شرمندم رئیس، نتونستم مقاومت کنم.°
حرفای روژ و جان کمی توی ذهنم مرور شد. احساس میکردم انتخاب دیگه‌ای نداشتم. از طرف دیگه چیزی برای از دست دادن هم نداشتم. ولی تردید همچنان وجود داشت.
؟: ام...رئیس، فکر کنم بهتر باشه بهش فرصتی برای جور شدن با این شرایط بدیم تا یکم باهاش کنار بیاد و با ما آشنا بشه. اینطور فکر نمی‌کنید؟
برگشتم سمت اون صدا و متوجه شدم همون گربه‌ی بنفش بود.
جان: °ما وقت زیادی برای این کار نداریم. باید زود تر انتخابش رو بکنه.°
؟: ولی-
لایرا: °قبول میکنم.°
دیدگاه ها (۷)

~حقیقت پنهان~

ولی حق سونیک این نبود که بخاطر وفاداری زیاد به دوستاش اینقدر...

~حقیقت پنهان~

~حقیقت پنهان~

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط