پارت ۳۶
#جونگ_کوک
بچه ها ولم کردن با قیافه پوکر نگاشو میکردم،من به عشقم رسیدم اینا عروسی گرفتن
♧:ها چیه؟!
♡:چتونه،معلوم نیس تو ناهارتون چی ریخته بودن که اینجوری شدین،کم دیوونه بودین حالا بدترم شدیم
جین و نامجون با اون لبخندای همیشگیشون زل زدن به من
☆:پسر تو حرف نداری تو خوب موقعیتی بهش اعتراف کردی
با این حرف تهیونگ صحنه خودکشی کایلا اومد جلو چشمم سرمو انداختم پایین اون بغض لعنتی دوباره گلوم و گرفت داشتم خفه میشدم اشک تو چشمام جمع شده بود
♧:اره قشنگ بهش امید و روحیه دادی اصلا کلا عوض شده(دستشو گذاشت دو طرف صورتش)خیلی بهم میاین واییی
×:چیشد کوک خوبی؟!
¤:چرا باز رفتی تو فکر؟!
جین دستشو گذاشت زیر چونمو اورد بالا+:با توای...چرا گریه میکنی؟!
همه اومدن جلوم و محاصرم کردن
♤:چت شده یهو....با توام روانی حرف بزن
¤:کوک داری دیوونم میکنی میگی چیشده یا نه
×:مگه نگفتی اونم دوست داره پس دیگه چته؟!
هیچی نمیگفتم و فقط به اشکام اجازه دادم صورتمو خیس کنن
♧:کوک یه چیزی بگو...نصفه جون شدیم
☆:لال شده رسما لاله..(اومد نزدیکم و دستاشو دو طرف صورتم گذاشت)..کوک منو ببین..بگو چیشده ..داری نگرانم میکنی
خودمو انداختم تو بغلش و هق هق گریه میکردم،دستامو خیلی بی انرژی دورش حلقه کردم ،فعلا تهیونگ میتونست ارومم کنه،یه دستشو دور شکمم حلقع کرد و با اون یکی موهامو نوازش میکرد☆:هشششش..اروم باش...اروم بگیر پسر...تو کی انقدر دلت نازک شد اخه...تو همون جونگکوکی هستی که مث خشم شب بود؟!....انگار عشق بهت نساختههاا...شششش(با صدای اروم)
جیمین با حالت بغض گفت♧:اووف انگار من مردم..کوکی چیشده اخه
یونگی اول به شونش زد بعد گرفتش بغلش×:این چه حرفی بود الان؟!
یکم که اروم شدم از بغل ته اومدم بیرون و اشکامو پاک کردم
☆:الان ارومی؟....حالا بگو ببینم چیشده
♡:ظهرکه...رفتم...دنبال کایلا...دیدم لب پل وایساده..م..می..میخاس..هق هق هق..میخاست خودکشی کنه...هق هق...اگه..اگه چن ثانیه دیر تر میرسیدم....هق هق هق....از...از دستش...میدادم😭😭😭😭😭😭😭
¤:چیییی...خودکشی...اگه چیزیش میشد...(لحنش ترسناک عصبی شد)همش تقصیر اون حرومزادس....صبح دوباره اومد سراغش ریختش بهم....وگرنه...وگرنه من دیشب دیدمش خیلی حالش خوب بود
♧:(با بغض) خو...خودکشی دیگه چیه
♤:این دختر...رسما یه دیوونس اخر سر منم دیوونه میکنه با این کاراش
☆:اوووف کایلا اووووووف...اخرش هممون از دست این دق میکنیم ببینید کی گفتم
×:بسه دیگه.(بغض کرده بود ولی خودشو جمع و جور کرد)..بلن شین جمع کنید...الان دخترا میان..مهم اینه که الان حالش خوبه...ماهم باید از این حال خوبش مراقبت کنیم...کوک بلند شو یه ابی به صورتت بزن
دستی تو موهام کشیدم و بلند شدم
ادامه پارت بعد♡
لایک کامنت♡
بچه ها ولم کردن با قیافه پوکر نگاشو میکردم،من به عشقم رسیدم اینا عروسی گرفتن
♧:ها چیه؟!
♡:چتونه،معلوم نیس تو ناهارتون چی ریخته بودن که اینجوری شدین،کم دیوونه بودین حالا بدترم شدیم
جین و نامجون با اون لبخندای همیشگیشون زل زدن به من
☆:پسر تو حرف نداری تو خوب موقعیتی بهش اعتراف کردی
با این حرف تهیونگ صحنه خودکشی کایلا اومد جلو چشمم سرمو انداختم پایین اون بغض لعنتی دوباره گلوم و گرفت داشتم خفه میشدم اشک تو چشمام جمع شده بود
♧:اره قشنگ بهش امید و روحیه دادی اصلا کلا عوض شده(دستشو گذاشت دو طرف صورتش)خیلی بهم میاین واییی
×:چیشد کوک خوبی؟!
¤:چرا باز رفتی تو فکر؟!
جین دستشو گذاشت زیر چونمو اورد بالا+:با توای...چرا گریه میکنی؟!
همه اومدن جلوم و محاصرم کردن
♤:چت شده یهو....با توام روانی حرف بزن
¤:کوک داری دیوونم میکنی میگی چیشده یا نه
×:مگه نگفتی اونم دوست داره پس دیگه چته؟!
هیچی نمیگفتم و فقط به اشکام اجازه دادم صورتمو خیس کنن
♧:کوک یه چیزی بگو...نصفه جون شدیم
☆:لال شده رسما لاله..(اومد نزدیکم و دستاشو دو طرف صورتم گذاشت)..کوک منو ببین..بگو چیشده ..داری نگرانم میکنی
خودمو انداختم تو بغلش و هق هق گریه میکردم،دستامو خیلی بی انرژی دورش حلقه کردم ،فعلا تهیونگ میتونست ارومم کنه،یه دستشو دور شکمم حلقع کرد و با اون یکی موهامو نوازش میکرد☆:هشششش..اروم باش...اروم بگیر پسر...تو کی انقدر دلت نازک شد اخه...تو همون جونگکوکی هستی که مث خشم شب بود؟!....انگار عشق بهت نساختههاا...شششش(با صدای اروم)
جیمین با حالت بغض گفت♧:اووف انگار من مردم..کوکی چیشده اخه
یونگی اول به شونش زد بعد گرفتش بغلش×:این چه حرفی بود الان؟!
یکم که اروم شدم از بغل ته اومدم بیرون و اشکامو پاک کردم
☆:الان ارومی؟....حالا بگو ببینم چیشده
♡:ظهرکه...رفتم...دنبال کایلا...دیدم لب پل وایساده..م..می..میخاس..هق هق هق..میخاست خودکشی کنه...هق هق...اگه..اگه چن ثانیه دیر تر میرسیدم....هق هق هق....از...از دستش...میدادم😭😭😭😭😭😭😭
¤:چیییی...خودکشی...اگه چیزیش میشد...(لحنش ترسناک عصبی شد)همش تقصیر اون حرومزادس....صبح دوباره اومد سراغش ریختش بهم....وگرنه...وگرنه من دیشب دیدمش خیلی حالش خوب بود
♧:(با بغض) خو...خودکشی دیگه چیه
♤:این دختر...رسما یه دیوونس اخر سر منم دیوونه میکنه با این کاراش
☆:اوووف کایلا اووووووف...اخرش هممون از دست این دق میکنیم ببینید کی گفتم
×:بسه دیگه.(بغض کرده بود ولی خودشو جمع و جور کرد)..بلن شین جمع کنید...الان دخترا میان..مهم اینه که الان حالش خوبه...ماهم باید از این حال خوبش مراقبت کنیم...کوک بلند شو یه ابی به صورتت بزن
دستی تو موهام کشیدم و بلند شدم
ادامه پارت بعد♡
لایک کامنت♡
- ۲۱.۲k
- ۱۱ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط