فن فیک جیمین ازدواج اجباری پارت ۱۵
فن فیک جیمین ازدواج اجباری پارت ۱۵
از خواب بیدار شدم دیدم جیمین کنارم نیست رفتم پایین دیدم پایین داره صبحانه آماده میکنه رفتم نشستم صبحانه رو آورد نشستیم خورديم
جیمین:نظرت چیه برای دخترمون اسم انتخاب کنیم
ا.ت:باشه بریم
کمک جیمین جمع کردیم رفتیم تا برای دخترمون اسم انتخاب کنیم
ا.ت:بنظرم بورام هم قشنگه
جیمین:هانا چطور یا بینا
کلی نظر دادیم تا آخر اسم دختر مون رو گذاشتیم بورام
جیمین:بیا امروز برای نهار بریم
ا.ت:باشه
ساعت ۱۲ شد رفتیم اماده شدیم رفتیم بیرون رسیدیم رفتیم نشستیم
جیمین:چی میخوری عزیزم هرچی میخواهی سفارش بده
ا.ت:من جاجانگمیونگ میخوام
جیمین:من هم بیبیمباپ میخوام
سفارشمونو دادیم داشتم به جیمین تعریف میکردم که روزی که دیدمت چه حسی داشتم
جیمین:اولش میترسیدم بابات برنده شه که تو مال من نشی
ا.ت:چه مسابقه ای داشتین
جیمین:من عاشق بسکتبالم برای همین مسابقه بسكتبال داشتیم
داشتیم صحبت میکردیم که غذا هارو آوردن غذامونو خوردیم جاتون خالی🤭
رفتیم خونه رفتم لباسامو عوض کردم
جیمین:دیدم حالش مثل قبل نیست ا.ت نظرت چیه امشب با شوگا تهیونگ و جنگکوک بریم باغ
ا.ت:باشه بریم جیمین به همشون گفت که شب اوکی شد رفتیم وسایلمون رو جمع کردم جیمین گذاشتشون توی ماشین و حرکت کردیم نزدیک ۲ ساعت تا اونجا راه بود رفتیم پیش تهیونگ جنگکوک و شوگا که باهم حرکت کنیم نزدیک ۱ ساعت شد ما توی راه بودیم همه گشنمون شده بود رفتیم جایی که شام بخوریم جیمین شوگا تهیونگ و جنگکوک هم رفتن غذا سفارش بدن ما نشسته بودیم ۳ تا مرد امدن منو گرفتن و بردن لونیا و الکسا و فریال فرار کردن
جیمین:دیدن لونیا الکسا و فریال بدو دارن میان سمت ما
فریال:جیمین چند تا مرد امدن ا.ت رو بردن
جیمین :چی
سریع به همکار های مافیاییم گفتن بگردن دنبال ا.ت چون یک دشمن سفت و سخت داشتم میخواست ازم انتقام بگیره
ویو ا.ت
چشمامو باز کردم دیدم توی یک جای تاریک دستام و پاهامو به یک صندلی بستن یک مرد لباس مشکی پوشیده امد توی اتاق چونمو گرفت گفت من به تو کاری ندارم من با اون شوهر عوضیت (عوضی خودتی خر)کار دارم
جیمین: یکی از همکار های مافیاییم زنگ زد گفت ما جای همسرتونو پیدا کردین سریع رفتیم اونجا
ا.ت:مرده میخواست منو با چاقو بکشه
دلم برای دخترم میسوخت داشتم گریه میکردم که یهو در باز شد دیدم جیمین با چند تا مرد مشکی پوش امد تو الکسا همسر شوگا هم همراش بود الکسا امد تو پیش من دست و پاهامو باز کرد سریع رفتیم بیرون که صدای ترکیدن بمب امد سریع رفتم تو دیدم جیمین با تفنگ زده توی سر مردم و خون همه جارو گرفته بود
جیمین بغلم کرد رفتیم توی ماشین توی بغل جیمین داشتم گریه میکردم به جیمین گفتم دیگه تنهام نزار....... ادامه اخر شب
از خواب بیدار شدم دیدم جیمین کنارم نیست رفتم پایین دیدم پایین داره صبحانه آماده میکنه رفتم نشستم صبحانه رو آورد نشستیم خورديم
جیمین:نظرت چیه برای دخترمون اسم انتخاب کنیم
ا.ت:باشه بریم
کمک جیمین جمع کردیم رفتیم تا برای دخترمون اسم انتخاب کنیم
ا.ت:بنظرم بورام هم قشنگه
جیمین:هانا چطور یا بینا
کلی نظر دادیم تا آخر اسم دختر مون رو گذاشتیم بورام
جیمین:بیا امروز برای نهار بریم
ا.ت:باشه
ساعت ۱۲ شد رفتیم اماده شدیم رفتیم بیرون رسیدیم رفتیم نشستیم
جیمین:چی میخوری عزیزم هرچی میخواهی سفارش بده
ا.ت:من جاجانگمیونگ میخوام
جیمین:من هم بیبیمباپ میخوام
سفارشمونو دادیم داشتم به جیمین تعریف میکردم که روزی که دیدمت چه حسی داشتم
جیمین:اولش میترسیدم بابات برنده شه که تو مال من نشی
ا.ت:چه مسابقه ای داشتین
جیمین:من عاشق بسکتبالم برای همین مسابقه بسكتبال داشتیم
داشتیم صحبت میکردیم که غذا هارو آوردن غذامونو خوردیم جاتون خالی🤭
رفتیم خونه رفتم لباسامو عوض کردم
جیمین:دیدم حالش مثل قبل نیست ا.ت نظرت چیه امشب با شوگا تهیونگ و جنگکوک بریم باغ
ا.ت:باشه بریم جیمین به همشون گفت که شب اوکی شد رفتیم وسایلمون رو جمع کردم جیمین گذاشتشون توی ماشین و حرکت کردیم نزدیک ۲ ساعت تا اونجا راه بود رفتیم پیش تهیونگ جنگکوک و شوگا که باهم حرکت کنیم نزدیک ۱ ساعت شد ما توی راه بودیم همه گشنمون شده بود رفتیم جایی که شام بخوریم جیمین شوگا تهیونگ و جنگکوک هم رفتن غذا سفارش بدن ما نشسته بودیم ۳ تا مرد امدن منو گرفتن و بردن لونیا و الکسا و فریال فرار کردن
جیمین:دیدن لونیا الکسا و فریال بدو دارن میان سمت ما
فریال:جیمین چند تا مرد امدن ا.ت رو بردن
جیمین :چی
سریع به همکار های مافیاییم گفتن بگردن دنبال ا.ت چون یک دشمن سفت و سخت داشتم میخواست ازم انتقام بگیره
ویو ا.ت
چشمامو باز کردم دیدم توی یک جای تاریک دستام و پاهامو به یک صندلی بستن یک مرد لباس مشکی پوشیده امد توی اتاق چونمو گرفت گفت من به تو کاری ندارم من با اون شوهر عوضیت (عوضی خودتی خر)کار دارم
جیمین: یکی از همکار های مافیاییم زنگ زد گفت ما جای همسرتونو پیدا کردین سریع رفتیم اونجا
ا.ت:مرده میخواست منو با چاقو بکشه
دلم برای دخترم میسوخت داشتم گریه میکردم که یهو در باز شد دیدم جیمین با چند تا مرد مشکی پوش امد تو الکسا همسر شوگا هم همراش بود الکسا امد تو پیش من دست و پاهامو باز کرد سریع رفتیم بیرون که صدای ترکیدن بمب امد سریع رفتم تو دیدم جیمین با تفنگ زده توی سر مردم و خون همه جارو گرفته بود
جیمین بغلم کرد رفتیم توی ماشین توی بغل جیمین داشتم گریه میکردم به جیمین گفتم دیگه تنهام نزار....... ادامه اخر شب
۳.۵k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.