(دلم نیومد بزارمتون تو خماری🫶🍷)
(دلم نیومد بزارمتون تو خماری🫶🍷)
_حتما الان میگی، تو برادرمی، ولی ا.ت... ما خواهر برادر نیستیم، مگه یادت رفته؟ تو نه بچه مامانی نه بابا، پس خواهر برادر نمیشیم... ا.ت... دارم ازت خواهش میکنم فکر میکنی دلیل مهربون شدنم چیه؟ فکر میکنی دلیل اینکه در اون حد سر فلیکس برات غیرتی شدم چیه؟ آره من دوست دارم خیلی وقته...ولی تو اینو نمیفهمیدی، یا شایدم فهمیدی و به روت نیاوردی،لطفا... قبولم کن ا.ت، این قلب... کنترلش دست ادم نیست نمیتونی بهش دستور بدی عاشق کی بشه و عاشق کی نشه،نمیتونی وقتی عاشق یکی شدی و فهمیدی دوست نداره بگی بیخیال عاشق یکی دیگه بشو، وقتی عاشق میشی، حاضری هرکاری برای طرف بکنی...
نمیتونستم این حرفای هوسوک رو هضم کنم... بغض کردم، چرا باید اینجوری راجب احساساتش حرف میزد...
وسط حرفش پریدم
+بسه هوسوکا، فکر کن منم دوست داشته باشم، ولی مامان بابا چی؟ اجازه میدن؟
_من راضیشون میکنم، اگه اجازه بدن... تو هم قبول میکنی؟
سکوت کردم... دوسش داشتم؟ یعنی این رابطمون غلط نبود؟
_ا.ت... لطفا یکمی دوستم داشته باش...
با این حرفش احساس کردم وجودم رنگی رنگی شد!
اومدم جوابی بهش بدم که گارسون غذامون رو اورد
_ممنون
بعد رفتن گارسون هوسوک از جاش بلند شد
_من... میرم دستشویی
+باشه برو
ولی ناراحت بنظر میومد... یعتی حالامن باید سعی کنم... خوشحالش کنم؟
دلم نمیخواست ناراحت ببینمش، اون با ارزش ترین و تنها دارایی من بود
میخوام همیشه بخنده و سر به سرم بزاره...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بوی سوختن میایه😃☺️
_حتما الان میگی، تو برادرمی، ولی ا.ت... ما خواهر برادر نیستیم، مگه یادت رفته؟ تو نه بچه مامانی نه بابا، پس خواهر برادر نمیشیم... ا.ت... دارم ازت خواهش میکنم فکر میکنی دلیل مهربون شدنم چیه؟ فکر میکنی دلیل اینکه در اون حد سر فلیکس برات غیرتی شدم چیه؟ آره من دوست دارم خیلی وقته...ولی تو اینو نمیفهمیدی، یا شایدم فهمیدی و به روت نیاوردی،لطفا... قبولم کن ا.ت، این قلب... کنترلش دست ادم نیست نمیتونی بهش دستور بدی عاشق کی بشه و عاشق کی نشه،نمیتونی وقتی عاشق یکی شدی و فهمیدی دوست نداره بگی بیخیال عاشق یکی دیگه بشو، وقتی عاشق میشی، حاضری هرکاری برای طرف بکنی...
نمیتونستم این حرفای هوسوک رو هضم کنم... بغض کردم، چرا باید اینجوری راجب احساساتش حرف میزد...
وسط حرفش پریدم
+بسه هوسوکا، فکر کن منم دوست داشته باشم، ولی مامان بابا چی؟ اجازه میدن؟
_من راضیشون میکنم، اگه اجازه بدن... تو هم قبول میکنی؟
سکوت کردم... دوسش داشتم؟ یعنی این رابطمون غلط نبود؟
_ا.ت... لطفا یکمی دوستم داشته باش...
با این حرفش احساس کردم وجودم رنگی رنگی شد!
اومدم جوابی بهش بدم که گارسون غذامون رو اورد
_ممنون
بعد رفتن گارسون هوسوک از جاش بلند شد
_من... میرم دستشویی
+باشه برو
ولی ناراحت بنظر میومد... یعتی حالامن باید سعی کنم... خوشحالش کنم؟
دلم نمیخواست ناراحت ببینمش، اون با ارزش ترین و تنها دارایی من بود
میخوام همیشه بخنده و سر به سرم بزاره...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بوی سوختن میایه😃☺️
۱.۸k
۰۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.