پیرمردی هر روز تو محله می دید پسرکی با کفش های پاره و پای
پیرمردی هر روز تو محله می دید پسرکی با کفش های پاره و پای برهنه با توپ پلاستیکی فوتبال بازی می کند...
روزی رفت ی کتانی نو خرید و اومد و به پسرک گفت بیا این کفشا رو بپوش...
پسرک کفشا رو پوشید و خوشحال رو به پیرمرد کرد و گفت: شما خدایید؟!...
پیرمرد لبش را گزید و گفت نه!...
پسرک گفت پس دوست خدایی، چون من دیشب فقط به خدا گفتم كه کفش ندارم...
(دوست خدا بودن سخت نيست...)
روزی رفت ی کتانی نو خرید و اومد و به پسرک گفت بیا این کفشا رو بپوش...
پسرک کفشا رو پوشید و خوشحال رو به پیرمرد کرد و گفت: شما خدایید؟!...
پیرمرد لبش را گزید و گفت نه!...
پسرک گفت پس دوست خدایی، چون من دیشب فقط به خدا گفتم كه کفش ندارم...
(دوست خدا بودن سخت نيست...)
- ۴۱۷
- ۱۸ آذر ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط