پارت6
#پارت6
رمان #Childrenlikeneed
دار شدیم میزاریم ماهور اگه تو دختر شد تو بزار اسمشو نفس با شنیدن این کلمات عین یه فلفل قرمز
قرمز شد بود داشت میسوخت از حسادت زیاد ولی دیگه دیر بود برای عوض کردن اسم شناسنامه گرفته شد بود اونم به اسم ماهور نفس یک هفته قهر کرد به بچه شیر نمیداد ارسلانو اهمیتی نمیداد برای پسرش شیر خشک گرفته بود با یه پرستار خوب مهربون نفس بیشتر ازین دیگر نتونست تمحل کنه و آشتی کرد ولی دیگه ماهور بعد ۱ماه اون قبول نداشت تا میدیدش میزد زیر گریه این نفسو بیشتر عصبانی میکرد ماهور هروز بزرگترو بزرگترو میشه به پرستارش میگفت مامان این ارسلانوبه خند مینداخت و نفسو عصبانی چون اولین کلمه ایی که از زبان ماهور خارج شد بود مامان بود که به پرستارش لورامیگفت خخخخ خند دار بود به پرستارش میگفت مامان چون مهری از نفس ندید بود ۳سال گذشت آنها میخواستین به ایران برگردن ولی یه موضوعی بود باید لورا هم هم همراهشان میرفت چون مادر دوم و پرستار ماهور بود به بدبختی تونستن او را راضی کنند تا به همراهشان برود هم خودشهم طاقت دوری ماهور را نداشت دوز دیگر باید به ایران باز میگشتنند
.
.
.
.
.
رمان #Childrenlikeneed
دار شدیم میزاریم ماهور اگه تو دختر شد تو بزار اسمشو نفس با شنیدن این کلمات عین یه فلفل قرمز
قرمز شد بود داشت میسوخت از حسادت زیاد ولی دیگه دیر بود برای عوض کردن اسم شناسنامه گرفته شد بود اونم به اسم ماهور نفس یک هفته قهر کرد به بچه شیر نمیداد ارسلانو اهمیتی نمیداد برای پسرش شیر خشک گرفته بود با یه پرستار خوب مهربون نفس بیشتر ازین دیگر نتونست تمحل کنه و آشتی کرد ولی دیگه ماهور بعد ۱ماه اون قبول نداشت تا میدیدش میزد زیر گریه این نفسو بیشتر عصبانی میکرد ماهور هروز بزرگترو بزرگترو میشه به پرستارش میگفت مامان این ارسلانوبه خند مینداخت و نفسو عصبانی چون اولین کلمه ایی که از زبان ماهور خارج شد بود مامان بود که به پرستارش لورامیگفت خخخخ خند دار بود به پرستارش میگفت مامان چون مهری از نفس ندید بود ۳سال گذشت آنها میخواستین به ایران برگردن ولی یه موضوعی بود باید لورا هم هم همراهشان میرفت چون مادر دوم و پرستار ماهور بود به بدبختی تونستن او را راضی کنند تا به همراهشان برود هم خودشهم طاقت دوری ماهور را نداشت دوز دیگر باید به ایران باز میگشتنند
.
.
.
.
.
۱.۵k
۲۴ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.