(ALIVE❤️(pt8❤️
욘지
🫀عه سلام میچا…
🧡عه سلام یونجی….تو اینجا چیکار میکنی؟
🫀هیچی با جیمین جان اومدیم وزیر رو بکشیم😃
💛این خیر سرت محرمانه بود ها…🤦🏻♀️
🧡وای آره منم برا وزیر کار میکنم ولی خیلی بده…
🫀عه جدی؟
🧡آره سم دارم میریزم توی غذاش😃
🫀خب خوبه پس
💛چرا بهش اعتماد میکنی؟
که یهو نامجون(رئیس گروه مافیایی)زنگ زد
*پشت تلفون*
💛الو سلام
🍓الو سلام
🍓یه چیزی رو یادم رفت بهت بگم
💛چی؟
🍓یه دختره به اسم میچا اینجاست بهش اعتماد کن خودیه…
💛باشه خداحافظ😑
🍓با…(قبل از کامل کردن جمله قعت کرد)
*تلفون قعت شد*
💛باشه برو سم رو بریز😑
🧡چشم…
🧡(در گوش یونجی)خیلی خوش تیپه…🤤
رفت سم ریخت اومد…
وزیر شام خورد و مرد…
برگشتیم خونه…
من و تهیونگ ازدواج کردیم…
🖤AND THE END🖤
🫀عه سلام میچا…
🧡عه سلام یونجی….تو اینجا چیکار میکنی؟
🫀هیچی با جیمین جان اومدیم وزیر رو بکشیم😃
💛این خیر سرت محرمانه بود ها…🤦🏻♀️
🧡وای آره منم برا وزیر کار میکنم ولی خیلی بده…
🫀عه جدی؟
🧡آره سم دارم میریزم توی غذاش😃
🫀خب خوبه پس
💛چرا بهش اعتماد میکنی؟
که یهو نامجون(رئیس گروه مافیایی)زنگ زد
*پشت تلفون*
💛الو سلام
🍓الو سلام
🍓یه چیزی رو یادم رفت بهت بگم
💛چی؟
🍓یه دختره به اسم میچا اینجاست بهش اعتماد کن خودیه…
💛باشه خداحافظ😑
🍓با…(قبل از کامل کردن جمله قعت کرد)
*تلفون قعت شد*
💛باشه برو سم رو بریز😑
🧡چشم…
🧡(در گوش یونجی)خیلی خوش تیپه…🤤
رفت سم ریخت اومد…
وزیر شام خورد و مرد…
برگشتیم خونه…
من و تهیونگ ازدواج کردیم…
🖤AND THE END🖤
۷۵۴
۰۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.