ای صمیمی، ای دوستگاه و بیگاه لب پنجره خاطره ام می آیی...دیدن چشم سیاهت از دورآب بر آتش دل می پاشدآنقدر تشنه دیدار توامکه به یک جرعه نگاه تو قناعت دارمدل من لک زده استگرمی دست تو را محتاجم....