وانشات«دختر آبنباتی»
وانشات«دختر آبنباتی»
همونطور که هدفونش رو روی گوش هاش گذاشته بود و داشت داخل خیابون بدون توجه به مردم با آهنگ میخوند چرخی به آبنبات توی دهنش داد مزه ی توت فرنگی بهش حس خوبی میداد وقتی به پارک رسید با چشم هاش دنبال صندلی خالی بود اما پیدا نکرد فقط یه جای خالی پیش یه مرد بود که انگار کشتی هاش غرق شده رفت و اونجا نشست و داشت آهنگش رو گوش میداد میتونست انرژی منفی مرد رو حس کنه پس تصمیم گرفت این شرایط رو تغییر بده یه آبنبات از جیبش در آورد و جلوی مرد گرفت داخل کسری از ثانیه مرد دستش رو پس زد
ا/ت:هی با خودت چی فکر کردی من آبنبات هام رو به راحتی با کسی شریک نمیشم که پسش میزنی
مرد با چشم های خمارش به دختر نگاه کرد
واکاسا:تو چی میدونی بچه
ا/ت:فهمیدم دوست دخترت قهره
واکاسا چشم هاش گرد شد اون از کجا فهمید
واکاسا:از کجا فهمیدی
ا/ت:با قیافه تو همه میفهمن
دختر آهی کشید
ا/ت:برو ازش معذرت خواهی کن
واکاسا:میدونی غرور چیه؟
ا/ت:همیشه که معذرت خواهی قرار نیست با حرف باشه
دستش رو توی کیفش برد و یه خرس کوچولو در آورد آبنبات رو توی بغل خرس گذاشت
ا/ت:بفرما جناب مغرور
واکاسا تک خنده ای کرد
واکاسا:ایده خوبیه چطور میتونم جبران کنم
ا/ت:آبنبات در عوض خنیدنت معامله خوبیه؟
واکاسا به دختر نگاه کرد معلوم بود قلب مهربونی داشت پاشد و به دختر دست داد
واکاسا:از کمکت ممنونم دختر جون
حس خاصی نسبت به اون دختر داشت حس میکرد قراره بازم اون رو ببینه
ا/ت:قابلی نداشت
واکاسا به راه افتاد وقتی ا/ت مطمئن شد به اندازه کافی دور شده گفت
ا/ت:اینم آخرین قدم برای رسوندن آشتی دادن مامان و بابا....
همونطور که هدفونش رو روی گوش هاش گذاشته بود و داشت داخل خیابون بدون توجه به مردم با آهنگ میخوند چرخی به آبنبات توی دهنش داد مزه ی توت فرنگی بهش حس خوبی میداد وقتی به پارک رسید با چشم هاش دنبال صندلی خالی بود اما پیدا نکرد فقط یه جای خالی پیش یه مرد بود که انگار کشتی هاش غرق شده رفت و اونجا نشست و داشت آهنگش رو گوش میداد میتونست انرژی منفی مرد رو حس کنه پس تصمیم گرفت این شرایط رو تغییر بده یه آبنبات از جیبش در آورد و جلوی مرد گرفت داخل کسری از ثانیه مرد دستش رو پس زد
ا/ت:هی با خودت چی فکر کردی من آبنبات هام رو به راحتی با کسی شریک نمیشم که پسش میزنی
مرد با چشم های خمارش به دختر نگاه کرد
واکاسا:تو چی میدونی بچه
ا/ت:فهمیدم دوست دخترت قهره
واکاسا چشم هاش گرد شد اون از کجا فهمید
واکاسا:از کجا فهمیدی
ا/ت:با قیافه تو همه میفهمن
دختر آهی کشید
ا/ت:برو ازش معذرت خواهی کن
واکاسا:میدونی غرور چیه؟
ا/ت:همیشه که معذرت خواهی قرار نیست با حرف باشه
دستش رو توی کیفش برد و یه خرس کوچولو در آورد آبنبات رو توی بغل خرس گذاشت
ا/ت:بفرما جناب مغرور
واکاسا تک خنده ای کرد
واکاسا:ایده خوبیه چطور میتونم جبران کنم
ا/ت:آبنبات در عوض خنیدنت معامله خوبیه؟
واکاسا به دختر نگاه کرد معلوم بود قلب مهربونی داشت پاشد و به دختر دست داد
واکاسا:از کمکت ممنونم دختر جون
حس خاصی نسبت به اون دختر داشت حس میکرد قراره بازم اون رو ببینه
ا/ت:قابلی نداشت
واکاسا به راه افتاد وقتی ا/ت مطمئن شد به اندازه کافی دور شده گفت
ا/ت:اینم آخرین قدم برای رسوندن آشتی دادن مامان و بابا....
۱۲.۵k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.