رمان انتقام خونین 🩸❣️
رمان انتقام خونین 🩸❣️
part:24
ادامه فلش بک
پانیذ:آقا لطفا مزاحم نشید
مرده:آخه مگه میشه از این لبای خوشگل گذشت ها؟
پانیذ:من شوهر دارم
مرده:الان مال من میشی و لبشو روی لبم گذاشت
رضا:اومدم وارد بستنی فروشی بشم که با اون صحنه مواجه شدم:مرتیکه ....گمشو برو از اینجا چطور دلت اومد به ناموس من و همه کسم دست بزنی هااااااااا (با بلند ترین صدای ممکن)
و یه سیلی بهش زدم و نشستم روش و مشتش زدم که آدما اطراف اومدن جمعمون کردن
پانیذ:عههه ولش کن
رضا:پانیذ گوه نخور خونه برات دارم
پانیذ:بخدا تقصیر من نب...
رضا:دست پانیذ رو محکم گرفتم و نشوندمش داخل ماشین
(داخل ماشین)
رضا:چطور تونستی ببوسیش
پانیذ:بخدا من کاری نکردم
رضا:دروغ نگو پانیذ خودم دیدم برا چی لباس باز می پوشی هاااا
پانیذ:بابا چون عروسی نیکا خواهرت بود پوشیدم
رضا:الکی منو بهونه نکن
پانیذ:همینطور داشتم اشک میریختم تا رسیدیم
(پایان فلش بک)
#دیانا
چته پانیذ؟
پانید:(قضیه اون بستنیه که اون بالا خوندید رو گفتم بهش)
دیانا:وااای الان خوبی پانیذ
پانیذ:یهو بغضم گرفت
دیانا:عه پانید؟؟؟؟دورن بگردم من چرا گریه می کنی قشنگم؟من پیشتم ناناصم بیا بغلم(دیانا هم قضیه لباسش رو بهش میگه)
پانیذ:میگم مهشاد رو ندیدی
مهشاد:به به، به به
دیانا:تو کجا بودی؟
مهشاد:بدون من حرف می زنین؟
پانیذ:ببخشید حالا
مهشاد:ببخشید ولی همه حرفاتون شنیدم
دیانا:نه بابا تو مرحمی
(موقع شام هرمسی رفت پیش کاپل خودش)
part:24
ادامه فلش بک
پانیذ:آقا لطفا مزاحم نشید
مرده:آخه مگه میشه از این لبای خوشگل گذشت ها؟
پانیذ:من شوهر دارم
مرده:الان مال من میشی و لبشو روی لبم گذاشت
رضا:اومدم وارد بستنی فروشی بشم که با اون صحنه مواجه شدم:مرتیکه ....گمشو برو از اینجا چطور دلت اومد به ناموس من و همه کسم دست بزنی هااااااااا (با بلند ترین صدای ممکن)
و یه سیلی بهش زدم و نشستم روش و مشتش زدم که آدما اطراف اومدن جمعمون کردن
پانیذ:عههه ولش کن
رضا:پانیذ گوه نخور خونه برات دارم
پانیذ:بخدا تقصیر من نب...
رضا:دست پانیذ رو محکم گرفتم و نشوندمش داخل ماشین
(داخل ماشین)
رضا:چطور تونستی ببوسیش
پانیذ:بخدا من کاری نکردم
رضا:دروغ نگو پانیذ خودم دیدم برا چی لباس باز می پوشی هاااا
پانیذ:بابا چون عروسی نیکا خواهرت بود پوشیدم
رضا:الکی منو بهونه نکن
پانیذ:همینطور داشتم اشک میریختم تا رسیدیم
(پایان فلش بک)
#دیانا
چته پانیذ؟
پانید:(قضیه اون بستنیه که اون بالا خوندید رو گفتم بهش)
دیانا:وااای الان خوبی پانیذ
پانیذ:یهو بغضم گرفت
دیانا:عه پانید؟؟؟؟دورن بگردم من چرا گریه می کنی قشنگم؟من پیشتم ناناصم بیا بغلم(دیانا هم قضیه لباسش رو بهش میگه)
پانیذ:میگم مهشاد رو ندیدی
مهشاد:به به، به به
دیانا:تو کجا بودی؟
مهشاد:بدون من حرف می زنین؟
پانیذ:ببخشید حالا
مهشاد:ببخشید ولی همه حرفاتون شنیدم
دیانا:نه بابا تو مرحمی
(موقع شام هرمسی رفت پیش کاپل خودش)
۵.۶k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.