پارت 2 رمان آخرین تکه قلبم
#پارت_2 #رمان #آخرین_تکه_قلبم
(پلی بک)
مانتو مشکی جلو بازی که با کمربندش میبستمش و مغنعه مشکی و شلوار لی و کوله کرمی رنگم.
و آرایش در حد ضد آفتاب و مداد قهوه ای رنگی رو لبای خشکم کشیدم.
ادکلن همیشگیم رو به مچ دستم و گردنم زدم..
همین بو نیمارو دلبسته کرد!
حلقه ام رو انداختم دستم و دستبند ستمونو توی همون دستم انداختم،چادرمم گرفتم دستم.
نیما دوس نداره من چادر بپوشم،قبلا ازش دلیلشو پرسیدم ،فقط گفت "دوس ندارم بپوشی" ولی قانون دانشگاه تربیت معلم چادر پوشیدنه و خیلی چیزای دیگه..!
رفتم توی کوچه ای که همیشه اونجا یواشکی همو میبینیم.
با دیدنم لبخند زد.
_سلام
_سلام خانم دانشجو!
تاکسی زردی اونور تر وایساده بود.
دستمو گرفت و گفت:
_بریم خانوم خانوما..
متعجب نگاش کردم.
_میخوای باهام بیای؟
(پلی بک)
مانتو مشکی جلو بازی که با کمربندش میبستمش و مغنعه مشکی و شلوار لی و کوله کرمی رنگم.
و آرایش در حد ضد آفتاب و مداد قهوه ای رنگی رو لبای خشکم کشیدم.
ادکلن همیشگیم رو به مچ دستم و گردنم زدم..
همین بو نیمارو دلبسته کرد!
حلقه ام رو انداختم دستم و دستبند ستمونو توی همون دستم انداختم،چادرمم گرفتم دستم.
نیما دوس نداره من چادر بپوشم،قبلا ازش دلیلشو پرسیدم ،فقط گفت "دوس ندارم بپوشی" ولی قانون دانشگاه تربیت معلم چادر پوشیدنه و خیلی چیزای دیگه..!
رفتم توی کوچه ای که همیشه اونجا یواشکی همو میبینیم.
با دیدنم لبخند زد.
_سلام
_سلام خانم دانشجو!
تاکسی زردی اونور تر وایساده بود.
دستمو گرفت و گفت:
_بریم خانوم خانوما..
متعجب نگاش کردم.
_میخوای باهام بیای؟
۱.۸k
۲۳ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.