★سختی★
★سختی★
پارت ۲۶...
با دستش به جونگکوک اشاره کرد.
کاری که باعث خشک شدن پسر کوچیکتر شد.
واقعا ترسیده بود و نمیتونست دستور تهیونگو نادیده بگیره پس فقط خودشو بهش رسوند.
_جونگکوک آلفا نیست.
با حرفش رنگ از صورت جونگکوک پرید.
داشت چی میگفت؟
مگه نمیخواست ازش دفاع کنه؟
پس چرا این مدت انقدر روی این قضیه اصرار داشت؟ اون فقط یه آش**غاله...
_اون امگاس
حرفی که باعث تعجب همه شد.
سرشو بالا گرفت و با تعجب به مرد روبروش خیره شد.
زنی که مشخص بود یه بتای قدرتمنده به سمتش اومد.
زن: یه امگا چرا باید توی اردوگاه آلفاها باشه؟!
_چون من خواستم
اینبار یکی از اون مردهای قد بلند جلو اومد.
مرد: جای یه امگا توی اردوگاه مخصوص خودشه.
تهیونگ خندید.
_جای یه امگا پیش آلفاشه!
زن: به هرحال اون نمیتونه توی تمرینات شرکت کنه!
زن مو بلوند دوباره به حرف اومد.
_و کی میخواد جلوی منو بگیره؟ اینجا برای منه و هرکاری بخوام میکنم. جونگکوک هم مثل بقیه تو تمرینات شرکت میکنه و هیچکس حق دخالت نداره.
اینبار پیرمردی که مشخص بود از اولش ذهن تهیونگو خونده به حرف اومد.
پیرمرد: شاید چون اون پسر اصلا امگا نیست، مگه نه کیم تهیونگ؟!
با اخم به همه اون چهره های منتظر نگاه کرد و همون حین مچ ظریف جونگکوکو گرفت و همراه خودش به بالای تخته سنگی که همیشه روش سخنرانی میکنه برد.
نگاهی به افرادش کرد و دوباره نگاهشو به صورت ترسیده جونگکوک داد و لحظه بعد دندوناشو به گردن و استخون ترقوه اش رسوند.
وارد شدن دندون های نیشش باعث ناله پسر کوچیکتر شد و جمع شدن جلوی لباسش توسط جونگکوک نشون میداد که درد کشیده.
بعد از مطمئن شدن از مارکی که روی گردنش کاشته دندوناشو بیرون کشید و بوسه سبکی روی اون نقطه قرمز شده از خون گذاشت و دوباره به سمت جمعیت برگشت.
_فکر کنم حالا مشخص شد که جونگکوک امگای منه!
ادامه دارد...
خب ستاره کوچولوهام فکر نکنید چون حالا که تهیونگ جونگکوکو مارک کرده همه چیز به خوبی و خوشی تموم میشه نه همونطور که به یکی از فسقلیا گفتم این فیک غمگینه و این که حمایت کنیداااا.
بعدشم امتحان های میانترم شروع شده و من نمیتونم زیاد پارت بزارم و روزی یه پارت از هر رمان آپ میشه دوستون دارممم ستاره های کوچولوم💜💋🫶
پارت ۲۶...
با دستش به جونگکوک اشاره کرد.
کاری که باعث خشک شدن پسر کوچیکتر شد.
واقعا ترسیده بود و نمیتونست دستور تهیونگو نادیده بگیره پس فقط خودشو بهش رسوند.
_جونگکوک آلفا نیست.
با حرفش رنگ از صورت جونگکوک پرید.
داشت چی میگفت؟
مگه نمیخواست ازش دفاع کنه؟
پس چرا این مدت انقدر روی این قضیه اصرار داشت؟ اون فقط یه آش**غاله...
_اون امگاس
حرفی که باعث تعجب همه شد.
سرشو بالا گرفت و با تعجب به مرد روبروش خیره شد.
زنی که مشخص بود یه بتای قدرتمنده به سمتش اومد.
زن: یه امگا چرا باید توی اردوگاه آلفاها باشه؟!
_چون من خواستم
اینبار یکی از اون مردهای قد بلند جلو اومد.
مرد: جای یه امگا توی اردوگاه مخصوص خودشه.
تهیونگ خندید.
_جای یه امگا پیش آلفاشه!
زن: به هرحال اون نمیتونه توی تمرینات شرکت کنه!
زن مو بلوند دوباره به حرف اومد.
_و کی میخواد جلوی منو بگیره؟ اینجا برای منه و هرکاری بخوام میکنم. جونگکوک هم مثل بقیه تو تمرینات شرکت میکنه و هیچکس حق دخالت نداره.
اینبار پیرمردی که مشخص بود از اولش ذهن تهیونگو خونده به حرف اومد.
پیرمرد: شاید چون اون پسر اصلا امگا نیست، مگه نه کیم تهیونگ؟!
با اخم به همه اون چهره های منتظر نگاه کرد و همون حین مچ ظریف جونگکوکو گرفت و همراه خودش به بالای تخته سنگی که همیشه روش سخنرانی میکنه برد.
نگاهی به افرادش کرد و دوباره نگاهشو به صورت ترسیده جونگکوک داد و لحظه بعد دندوناشو به گردن و استخون ترقوه اش رسوند.
وارد شدن دندون های نیشش باعث ناله پسر کوچیکتر شد و جمع شدن جلوی لباسش توسط جونگکوک نشون میداد که درد کشیده.
بعد از مطمئن شدن از مارکی که روی گردنش کاشته دندوناشو بیرون کشید و بوسه سبکی روی اون نقطه قرمز شده از خون گذاشت و دوباره به سمت جمعیت برگشت.
_فکر کنم حالا مشخص شد که جونگکوک امگای منه!
ادامه دارد...
خب ستاره کوچولوهام فکر نکنید چون حالا که تهیونگ جونگکوکو مارک کرده همه چیز به خوبی و خوشی تموم میشه نه همونطور که به یکی از فسقلیا گفتم این فیک غمگینه و این که حمایت کنیداااا.
بعدشم امتحان های میانترم شروع شده و من نمیتونم زیاد پارت بزارم و روزی یه پارت از هر رمان آپ میشه دوستون دارممم ستاره های کوچولوم💜💋🫶
۵۵۹
۲۹ آبان ۱۴۰۳