در پستوی خانه قایم شده ام. مطمئنم تو یک گوشه ای از همین د
در پستوی خانه قایم شده ام. مطمئنم تو یک گوشه ای از همین دنیای هزار رنگ، چشم گذاشته ای. ساعتی به دستم نبسته ام تا گذر روزها و ساعت ها را متوجه نشوم. پیدایم کن. خیلی هم سخت نیست پیدا کردن کسی که در زیرزمین یک خانه قدیمی انتظارت را می کشد. نام تو را زمزمه می کنم شاید صدایم را بشنوی و پیدایم کنی. آیت الکرسی می خوانم تا از گرد تو دور شوند تمام بلاها. اما انگار خودم هر روز دورتر و دورتر شده ام. دعا می خوانم. چشم می گردانم و منتظر می شوم. باور کن من هیچ کاره ام. من فقط قایم شده ام و منتظرم که از کهکشانی دور، از راه شیری برسی. فرقی نمی کند از کجا اما فقط از راه برس. همراه نسیم خنک آخر شب، از در، از پنجره، از آب و آینه. فقط مرا بیشتر از این چشم به راه و نگران نگذار. زودتر بیا و من را پیدا کن. هنوز دیر نشده. تا هنوز مرا قاطی عتیقه های پدر بزرگ نفروخته اند پیدایم کن. هنوز کسی در گوشه ای از این دنیا دلش به هوای من می تپد. اینها خیال نیست. توهم نیست. من می دانم کسی مرا دوست دارد. حتی اگر هیچ وقت مرا نبیند در این ازدحام. اینجا خیلی شلوغ است. شلوغ تر از شهربازی های شهر اما ما که از کودکی چیزی نیاموخته ایم به جز بازی قایم باشک که آن هم تمرین خوبی بود برای جدایی دد ...
۴.۴k
۱۳ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.