🌺دو تا از دانش آموز های ما خواهر بودند، یکی در نوبت صبح ب
🌺دو تا از دانش آموز های ما خواهر بودند، یکی در نوبت صبح بود و دیگری در نوبت بعد از ظهر.
خواهری که در نوبت بعد از ظهر بود معمولاً ۲۰ دقیقه دیر به مدرسه می آمد.
🌺 کلاس اول راهنمایی بود بعد از مدتی که با من صمیمی شد یک روز گفت خانم صارمی میدانید چرا من همیشه دیر می آیم گفتم نه گفت من لباسمدرسه ندارم منتظر میشوم خواهرم بیاید تا لباسهایش را بگیرم بپوشم و بعد بیام مدرسه.
🌺مدتی گذشت روزهای سرد پاییز بود که در مدرسه برای رزمندگان لباس جمع میکردیم، دیدم که این دانشآموز در سالن مدرسه قدم میزند و منتظر است تا اطراف میزی که هدایا را روی آن گذاشته بودیم خلوت شود.
🌺کنجکاو شدم که ببینم می خواهد چه کار کند، بعد از اینکه دانشآموزان و معلمان به کلاس هایشان رفتند، سر میز رفت سرش را به چپ و راست تکانی داد تا مطمئن شود که کسی او را نمی بیند، من از لای در اتاقم او را میدیدم ، او اصلاً متوجه من نبود با عجله جلیقه ای را که زیر مانتویی خود پوشیده بود از تنش در آورد و در روزنامهای پیچید و کنار بقیه هدایا گذاشت و خیلی تند به طرف کلاسش رفت.
🌺 شاید نتوانم بگویم که تا چه اندازه تحت تاثیر این صحنه قرار گرفته بودم، در وصفش همین بس که ۱۰ دقیقه در حالیکه نمیتوانستم هیچتکانی به دست و پایم بدهم فقط اشک می ریختم. #مربای_گل_محمدی #روز_معلم #بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98 #کتاب #کتابخوانی #کتاب_خوب #ادبیات #شعر_و_ادبیات #کتاب_خوب_بخوانیم #مربیان_پرورشی #تاریخ_شفاهی
#جذاب #ایده #عاشقانه #خلاقیت #هنر
خواهری که در نوبت بعد از ظهر بود معمولاً ۲۰ دقیقه دیر به مدرسه می آمد.
🌺 کلاس اول راهنمایی بود بعد از مدتی که با من صمیمی شد یک روز گفت خانم صارمی میدانید چرا من همیشه دیر می آیم گفتم نه گفت من لباسمدرسه ندارم منتظر میشوم خواهرم بیاید تا لباسهایش را بگیرم بپوشم و بعد بیام مدرسه.
🌺مدتی گذشت روزهای سرد پاییز بود که در مدرسه برای رزمندگان لباس جمع میکردیم، دیدم که این دانشآموز در سالن مدرسه قدم میزند و منتظر است تا اطراف میزی که هدایا را روی آن گذاشته بودیم خلوت شود.
🌺کنجکاو شدم که ببینم می خواهد چه کار کند، بعد از اینکه دانشآموزان و معلمان به کلاس هایشان رفتند، سر میز رفت سرش را به چپ و راست تکانی داد تا مطمئن شود که کسی او را نمی بیند، من از لای در اتاقم او را میدیدم ، او اصلاً متوجه من نبود با عجله جلیقه ای را که زیر مانتویی خود پوشیده بود از تنش در آورد و در روزنامهای پیچید و کنار بقیه هدایا گذاشت و خیلی تند به طرف کلاسش رفت.
🌺 شاید نتوانم بگویم که تا چه اندازه تحت تاثیر این صحنه قرار گرفته بودم، در وصفش همین بس که ۱۰ دقیقه در حالیکه نمیتوانستم هیچتکانی به دست و پایم بدهم فقط اشک می ریختم. #مربای_گل_محمدی #روز_معلم #بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98 #کتاب #کتابخوانی #کتاب_خوب #ادبیات #شعر_و_ادبیات #کتاب_خوب_بخوانیم #مربیان_پرورشی #تاریخ_شفاهی
#جذاب #ایده #عاشقانه #خلاقیت #هنر
۶.۳k
۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.