کوک : من پشت در بودم روم نمیشد برم پیشش که دکتر رفت و بهش
کوک : من پشت در بودم روم نمیشد برم پیشش که دکتر رفت و بهش گفت وقتی حرفاش رو میشنیدم میخواستم خودمو از همینجا بندازم پایین همزمان با جیغاش منم گریه میکردم که پرستار رفت و آرام بخش بهش زدو خوابید
و من فقط داشتم گریه میکردم چرا دوباره به حرف اون ج.ده باور کردم چرا به عشق خودم تجاوز کردم
رفتم پیش دکتر
دکتر : بیا تو
کوک : ببخشید دکتر در باره خانم ا/ت اومدم
دکتر : اوه بله بفرمایید کاری داشتید
کوک : خواستم بگم برای بارداری میشه کاری کرد
دکتر : خب چی بگم نمیدونم باید ببرینش پیش متخصص ولی از من کاری بر نمیاد
کوک : ممنون
کوک : رفتم داخل اتاق دیدمش حتی نمیدونم چجوری روم شده که ببینمش اروم بهش نگاه میکردم بدنش کبود بود شکمش ورم کرده بود بدن زیبای بلوریش زیر دستای من سیاه شد حتی به خودم اجازه نمیدادم لمسش کنم
دیدم که داره بهوش میاد نمیدونستم چیکار کنم پس رفتم بیرون از بیمارستان
چندروز بعد..
ا/ت : تو این چند روز یکی هی به صورت ناشناس واسم کادو و گل میفرستم و نامه های عاشقانه نمیدونم کیه از اون اتفاق من دیگه کوک رو ندیدم ازش متنفرم اون زندگیمو سیاه کرد
من هنوز تو بیمارستانم چون کامل خوب نشدم
ولی به کوک شک کردم شاید اون واسم اینهارو میفرسته هر روز غذا و لباس و کادو و...
امروز قرار بود مرخص شم هنوز نمیتونستم راه برم درد داشتم
میخواستم بلند شم که یکی اومد تو و بغلم کرد
.
کوک : تو این چندروز فقط سعی میکردم اینطوری بهش نشون بدم خودمو حتی روم نمیشد برم نزدیکش امروز میدونستم مرخص میشه رفتم تو اتاقش دیدم میخواد بلند شه ولی نمیتونه و از شدت درد تو خودش میپیچه تا این صحنه رو دیدم از خودم متنفر شدم ولی چون ماسک زدم فک نکنم منو بشناسه رفتم بلندش کردم
ا/ت : هی آقا چیکار میکنین
کوک : لطفا بزار کمکت کنم عوضش بهت میگم کی این گلهارو برات فرستاده
ا/ت : ب.با.شه
کوک : ا/ت رو بردم خونه خودم عمارت رو فروختم تا اون خاطرات بد تو ذهنش نیاد
ا/ت : آقا کجا میری اینجا که خونه من نیست (ترسیده)
کوک : شششش بهم اعتماد کن نمیزارم آسیبی ببینی
ا/ت : وقتی اینو گفت نمیدونم چرا ولی بهش اعتماد کردم و ساکت نشستم تا رسیدیم
به یه عمارت زیبا پر گل های مورد علاقم بود تم عمارت به سلیقه خودم بود ولی اون از کجا سلیقم رو میدونست
.
امیدوارم خوشتون بیاد ❤
#تکپارتی
و من فقط داشتم گریه میکردم چرا دوباره به حرف اون ج.ده باور کردم چرا به عشق خودم تجاوز کردم
رفتم پیش دکتر
دکتر : بیا تو
کوک : ببخشید دکتر در باره خانم ا/ت اومدم
دکتر : اوه بله بفرمایید کاری داشتید
کوک : خواستم بگم برای بارداری میشه کاری کرد
دکتر : خب چی بگم نمیدونم باید ببرینش پیش متخصص ولی از من کاری بر نمیاد
کوک : ممنون
کوک : رفتم داخل اتاق دیدمش حتی نمیدونم چجوری روم شده که ببینمش اروم بهش نگاه میکردم بدنش کبود بود شکمش ورم کرده بود بدن زیبای بلوریش زیر دستای من سیاه شد حتی به خودم اجازه نمیدادم لمسش کنم
دیدم که داره بهوش میاد نمیدونستم چیکار کنم پس رفتم بیرون از بیمارستان
چندروز بعد..
ا/ت : تو این چند روز یکی هی به صورت ناشناس واسم کادو و گل میفرستم و نامه های عاشقانه نمیدونم کیه از اون اتفاق من دیگه کوک رو ندیدم ازش متنفرم اون زندگیمو سیاه کرد
من هنوز تو بیمارستانم چون کامل خوب نشدم
ولی به کوک شک کردم شاید اون واسم اینهارو میفرسته هر روز غذا و لباس و کادو و...
امروز قرار بود مرخص شم هنوز نمیتونستم راه برم درد داشتم
میخواستم بلند شم که یکی اومد تو و بغلم کرد
.
کوک : تو این چندروز فقط سعی میکردم اینطوری بهش نشون بدم خودمو حتی روم نمیشد برم نزدیکش امروز میدونستم مرخص میشه رفتم تو اتاقش دیدم میخواد بلند شه ولی نمیتونه و از شدت درد تو خودش میپیچه تا این صحنه رو دیدم از خودم متنفر شدم ولی چون ماسک زدم فک نکنم منو بشناسه رفتم بلندش کردم
ا/ت : هی آقا چیکار میکنین
کوک : لطفا بزار کمکت کنم عوضش بهت میگم کی این گلهارو برات فرستاده
ا/ت : ب.با.شه
کوک : ا/ت رو بردم خونه خودم عمارت رو فروختم تا اون خاطرات بد تو ذهنش نیاد
ا/ت : آقا کجا میری اینجا که خونه من نیست (ترسیده)
کوک : شششش بهم اعتماد کن نمیزارم آسیبی ببینی
ا/ت : وقتی اینو گفت نمیدونم چرا ولی بهش اعتماد کردم و ساکت نشستم تا رسیدیم
به یه عمارت زیبا پر گل های مورد علاقم بود تم عمارت به سلیقه خودم بود ولی اون از کجا سلیقم رو میدونست
.
امیدوارم خوشتون بیاد ❤
#تکپارتی
۹.۸k
۰۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.