شب آخر هنوز یادم هست
شب آخر هنوز یادم هست
خیمه زد عطر سیب در سنگر
خیمه تاریک شد ، و این یعنی
روضهخوان گفت از شب آخر
گفت : این راه و این سیاهی شب
عشق چشمان خویش را بسته است
ما سحر قصد آسمان داریم
از زمین راه کربلا بسته است
خشک میشد گلوی او کمکم
روضهخوان تشنه بود در باران
یک نفر استکان آب آورد
السلام علیک یا عطشان
استکان را بلند کرد، ولی
عکس یک مشک روی آب افتاد
مشک لرزید و محو شد کمکم
اشک سید که توی آب افتاد
نفست گرم روضهخوان! آن شب
دل به دریای آن نگاه زدی
دم گرفتی میان خون خودت
چه گریزی به قتلگاه زدی
برادر جان
برادر جان! اجل در هر نفس با ماست، باور کن
نشان مرگ در هر عضو ما پیداست، باور کن
رفیقان را وفایی نیست در دنیا ولی بشنو
از آنان بی وفاتر با تو این دنیاست، باور کن
اگر خلق جهان گردند یار آدمی، بالله
چو انسان از خدا گردد جدا، تنهاست، باور کن
گنه بسیار کردی و نمی دانی پس از مردن
هزاران شیون و فریاد و واویلاست، باور کن
تو در دریای هستی، روز اوّل قطره ای بودی
کنون در حرص سیم و زر دلت دریاست، باور کن
بزرگ عالمت دیدم ولی از بس شدی کوچک
تو گشتی بنده و دنیا تو را مولاست، باور کن
بنای خانه آمال کردی بر پل دنیا
سرای جاودانت عالم عقباست، باور کن
به روی کوه سیم و زر گرسنه می بری بر سر کجا؟
کی سیر خواهی شد، خدا داناست، باور کن
ز قصر و باغ و مال و ثروت و املاک و آبادی
به وقت کوچ کردن یک کفن با ماست، باور کن
خیمه زد عطر سیب در سنگر
خیمه تاریک شد ، و این یعنی
روضهخوان گفت از شب آخر
گفت : این راه و این سیاهی شب
عشق چشمان خویش را بسته است
ما سحر قصد آسمان داریم
از زمین راه کربلا بسته است
خشک میشد گلوی او کمکم
روضهخوان تشنه بود در باران
یک نفر استکان آب آورد
السلام علیک یا عطشان
استکان را بلند کرد، ولی
عکس یک مشک روی آب افتاد
مشک لرزید و محو شد کمکم
اشک سید که توی آب افتاد
نفست گرم روضهخوان! آن شب
دل به دریای آن نگاه زدی
دم گرفتی میان خون خودت
چه گریزی به قتلگاه زدی
برادر جان
برادر جان! اجل در هر نفس با ماست، باور کن
نشان مرگ در هر عضو ما پیداست، باور کن
رفیقان را وفایی نیست در دنیا ولی بشنو
از آنان بی وفاتر با تو این دنیاست، باور کن
اگر خلق جهان گردند یار آدمی، بالله
چو انسان از خدا گردد جدا، تنهاست، باور کن
گنه بسیار کردی و نمی دانی پس از مردن
هزاران شیون و فریاد و واویلاست، باور کن
تو در دریای هستی، روز اوّل قطره ای بودی
کنون در حرص سیم و زر دلت دریاست، باور کن
بزرگ عالمت دیدم ولی از بس شدی کوچک
تو گشتی بنده و دنیا تو را مولاست، باور کن
بنای خانه آمال کردی بر پل دنیا
سرای جاودانت عالم عقباست، باور کن
به روی کوه سیم و زر گرسنه می بری بر سر کجا؟
کی سیر خواهی شد، خدا داناست، باور کن
ز قصر و باغ و مال و ثروت و املاک و آبادی
به وقت کوچ کردن یک کفن با ماست، باور کن
۷۲۸
۲۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.