تو روز بارونی پارت ۱۵
تو روز بارونی پارت ۱۵
دمترویس: دامیان
دامیان: بله، داداش
دمترویس: امروز من و تو هم کار ضروری داریم بیا بریم
دامیان: اومدم
خداحافظ کله صورتی
انیا: بای
.
.
.
.
.
بکی: اوا سلام! ببین کی اینجاست دختر یک هفتست خبری ازت نیس البته از وقتی شدی نامزد دامیان کم تر دیدمت
انیا: وای همه چی به هم ریختس انقد سرم شلوغه که مامان و بابامم ندیدم
بکی: خوب دروغ چرا سر منم شلوغه دیگه دارم وارث میشم
خوب بریم لباس بخریم
.
.
.
.
انیا: بکی ساعت شده ۴ ساعت ۶ هم افتتحایست دیگه بریم همه چیم که خریدیم
بکی: بریم
.
.
.
.
دامیان: انیا پوشیدی بیا بریم دیگه
انیا: کم تر غر بزن اومدم
.
.
بازو بسته شدن
.
.
.
انیا: خوب من اومدم
دامیان:!
ادامه دارد.........
یاه یاه زجر بکشید شرط پارت بعد............................................. هیچی نیست 😜🤭
دمترویس: دامیان
دامیان: بله، داداش
دمترویس: امروز من و تو هم کار ضروری داریم بیا بریم
دامیان: اومدم
خداحافظ کله صورتی
انیا: بای
.
.
.
.
.
بکی: اوا سلام! ببین کی اینجاست دختر یک هفتست خبری ازت نیس البته از وقتی شدی نامزد دامیان کم تر دیدمت
انیا: وای همه چی به هم ریختس انقد سرم شلوغه که مامان و بابامم ندیدم
بکی: خوب دروغ چرا سر منم شلوغه دیگه دارم وارث میشم
خوب بریم لباس بخریم
.
.
.
.
انیا: بکی ساعت شده ۴ ساعت ۶ هم افتتحایست دیگه بریم همه چیم که خریدیم
بکی: بریم
.
.
.
.
دامیان: انیا پوشیدی بیا بریم دیگه
انیا: کم تر غر بزن اومدم
.
.
بازو بسته شدن
.
.
.
انیا: خوب من اومدم
دامیان:!
ادامه دارد.........
یاه یاه زجر بکشید شرط پارت بعد............................................. هیچی نیست 😜🤭
۳.۵k
۰۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.