من عاشق یک مافیا شدم
#من_عاشق_یک_مافیا_شدم
#part_3۶
یکمی گذشت که یهو در باز شد و دکتر از اتاق عمل اومد بیرون
جونگکوک:آقای دکتر حالش چطوره علمش چطور بود؟
دکتر:من یه عمل دیگه دارم زود باید برم میتونین از پرستار جزئیات عمل رو بپرسید
جونگکوک:دکتر چند لحظه ...(دکتر رفت)
اخه تا کی باید منتظر بمونم تا پرستار بیاد بیرون با اضطراب نشستم روی صندلی جلوی در اتاق عمل و منتظر موندم ۱ ساعت بعد پرستار از اتاق اومد بیرون
جونگکوک:خواهش میکنم بگین چه اتفاقی برای ا/ت افتاده
پرستار:....
جونگکوک:ا/تم زنده ست درسته؟ (با بغض)
پرستار:متأسفم جناب ما تمام تلاشمون رو کردیم ولی جراحتی که برداشته بود خیلی عمیق بود
جونگکوک:یعنی چی پس شما تو این ۵ ساعت هیچ کاری براش نکردین من میخوام ببینمش(با داد)
پرستار: میتونید برین داخل ببینیدش(و رفت)
ویو جونگکوک
به سمت در اتاق عمل دویدم رفتم داخل نگاهی به اطرافم کردم دیدم ا/ت روی تخت دراز کشیده و چشماش بسته است آروم دم گوشش گفتم:ا/ت بلند شو من میدونم که تو هیچ وقت منو تنها نمیزاری پاشو بییبی جذاب من چند ثانیه صبر کردم دیدم تکون نمیخوره ولی من نمیتونم باور کنم که اون منو تنها بزاره نه اصلا امکان نداره
رو صندلی کنار تختش نشستم سرم رو گذاشتم کنار سرش به چشاش خیره شده بودم و موهاشو نوازش میکردم که نفهمیدم کی خوابم برد حس کردم دستی روی صورتم وقتی چشمامو باز کردم دیدم دست ا/ت
ا/ت:جونگکوکم حالت خوبه؟
جونگکوک:ا/ت تو زنده ای آخه پرستار گفت که....
ویو ا/ت
لبام رو روی لباش گذاشتم و همراهیم کرد بعد از چند مین لبامو از لباش دور کردم و گفتم جونگکوک من هیچ وقت تنهات نمیزارم مطمئن باش!
جونگکوک:ا/ت الان خوبی؟
ا/ت: اره...
جونگکوک:لبخند
ویو ا/ت:(راستش جونگکوک دیگه نمیدونم تا کی زنده هستم و این که یه روزی از پیشت برم منو خیلی نگران کرده چون میدونم تو آسیب میبینی فقط به خاطر خاطره هامون)
#part_3۶
یکمی گذشت که یهو در باز شد و دکتر از اتاق عمل اومد بیرون
جونگکوک:آقای دکتر حالش چطوره علمش چطور بود؟
دکتر:من یه عمل دیگه دارم زود باید برم میتونین از پرستار جزئیات عمل رو بپرسید
جونگکوک:دکتر چند لحظه ...(دکتر رفت)
اخه تا کی باید منتظر بمونم تا پرستار بیاد بیرون با اضطراب نشستم روی صندلی جلوی در اتاق عمل و منتظر موندم ۱ ساعت بعد پرستار از اتاق اومد بیرون
جونگکوک:خواهش میکنم بگین چه اتفاقی برای ا/ت افتاده
پرستار:....
جونگکوک:ا/تم زنده ست درسته؟ (با بغض)
پرستار:متأسفم جناب ما تمام تلاشمون رو کردیم ولی جراحتی که برداشته بود خیلی عمیق بود
جونگکوک:یعنی چی پس شما تو این ۵ ساعت هیچ کاری براش نکردین من میخوام ببینمش(با داد)
پرستار: میتونید برین داخل ببینیدش(و رفت)
ویو جونگکوک
به سمت در اتاق عمل دویدم رفتم داخل نگاهی به اطرافم کردم دیدم ا/ت روی تخت دراز کشیده و چشماش بسته است آروم دم گوشش گفتم:ا/ت بلند شو من میدونم که تو هیچ وقت منو تنها نمیزاری پاشو بییبی جذاب من چند ثانیه صبر کردم دیدم تکون نمیخوره ولی من نمیتونم باور کنم که اون منو تنها بزاره نه اصلا امکان نداره
رو صندلی کنار تختش نشستم سرم رو گذاشتم کنار سرش به چشاش خیره شده بودم و موهاشو نوازش میکردم که نفهمیدم کی خوابم برد حس کردم دستی روی صورتم وقتی چشمامو باز کردم دیدم دست ا/ت
ا/ت:جونگکوکم حالت خوبه؟
جونگکوک:ا/ت تو زنده ای آخه پرستار گفت که....
ویو ا/ت
لبام رو روی لباش گذاشتم و همراهیم کرد بعد از چند مین لبامو از لباش دور کردم و گفتم جونگکوک من هیچ وقت تنهات نمیزارم مطمئن باش!
جونگکوک:ا/ت الان خوبی؟
ا/ت: اره...
جونگکوک:لبخند
ویو ا/ت:(راستش جونگکوک دیگه نمیدونم تا کی زنده هستم و این که یه روزی از پیشت برم منو خیلی نگران کرده چون میدونم تو آسیب میبینی فقط به خاطر خاطره هامون)
۱۱.۶k
۱۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.