تنها چیزی که لازم بود۳

تنها چیزی که لازم بود۳
فیک جیمین :

تا به خودم بیام جیمین با پا ضربه ی محکمی به شکمم زد که باعث شد با شدت خون بالا بیارم
بیشتر از این تحمل نکردم و خواستم از اتاق خارج شم که گفت :چرا خودتو نمیکشی همه رو خلاص کنی؟؟؟
همین جمله ...فقط همین جمله کافی بود تا واقعا بخوام خودمو بکشم . همین جمله ......
پایان فلش بک

و حالا این من بودم که بدون هدف داشتم توی خیابونا قدم میزدم با صورت خونی و دستی که به پهلوم گرفته بودم تا شاید بتونم دردش رو کمتر کنم اما فایده ای نداشت .....
بعد چند ثانیه چشمام تار شد و بعد سیاهی ......
از زبون جیمین :
بعد از رفتنش تازه به خودم اومدم ....من بهش گفتم خودشو بکشه .....به اونی که بدنش پر از زخم برای خودکشیه ؟؟؟

نکنه واقعا خودشو بکشه ؟؟؟
نه بابا به حرفم گوش نمیده

اما چشمم به خون روی زمین افتاد ...
اگه خودشم نکشه با ضربه ای که من بهش زدم میمیره .... اما خودشو میرسونه بیمارستان قطعا نه ؟؟؟
داشتم خودم رو توجیح میکردم که چیزیش نمیشه که گوشیم زنگ خورد ا/ت بود جواب دادم که یک دکتر گفت :پارک جیمین خانم کیم ا/ت توی خیابون بیهوش شدن و فقط شماره ی شما توی گوشیشون بود لطفا سریع بیاید بیمارستان ________(خودتون تصور کنید)