شهید عبد الحسین برونسی
شهید عبد الحسین برونسی
یک ساعتی مانده بود به اذان صبح، جلسه تمام شد، آمدیم گردان . قبل از جلسه همه رفته بودیم شناسایی. عبدالحسین طرف شیر آب رفت و وضو گرفت ، بیشتر فشار کار روی او بود و احتمالا ازهمه ما خسته تر، اما بعد از این که وضو گرفت شروع به خواندن نماز کرد.
ما همه به سنگر رفتیم تا بخوابیم ، فکر نمی کردیم او حالی برای نماز شب داشته باشد، اما او نماز شب را خواند. اذان صبح همه را برای نماز بیدار کرد. «بلند شین نمازه»، بلند شدیم ، پلک هایمان را به هم مالیدیم ، چند لحظه طول کشید، صورتش را نگاه کردم ، مثل همیشه می خندید، انگار دیشب هم نماز باحالی خوانده بود.
#زندگی شهدایی
#شروع عاشقی
#حالی برای نماز
#شهدا شرمنده ایم..❤
یک ساعتی مانده بود به اذان صبح، جلسه تمام شد، آمدیم گردان . قبل از جلسه همه رفته بودیم شناسایی. عبدالحسین طرف شیر آب رفت و وضو گرفت ، بیشتر فشار کار روی او بود و احتمالا ازهمه ما خسته تر، اما بعد از این که وضو گرفت شروع به خواندن نماز کرد.
ما همه به سنگر رفتیم تا بخوابیم ، فکر نمی کردیم او حالی برای نماز شب داشته باشد، اما او نماز شب را خواند. اذان صبح همه را برای نماز بیدار کرد. «بلند شین نمازه»، بلند شدیم ، پلک هایمان را به هم مالیدیم ، چند لحظه طول کشید، صورتش را نگاه کردم ، مثل همیشه می خندید، انگار دیشب هم نماز باحالی خوانده بود.
#زندگی شهدایی
#شروع عاشقی
#حالی برای نماز
#شهدا شرمنده ایم..❤
۲.۳k
۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.