خنده از میکده بگریخت کجائی ساقی

خنده از میـکده بگـریخت ، کجــائی ساقی؟
بر سـر میـکده غــم ریخت ،کجـائی ساقی؟

آن شب مسـت که من بودم و، پیمـانه و تو
رفت و با زَهــرِ غم آمیـخت ،کجـائی ساقی؟

خانه ای کز گل مهتــاب ،عطـش می نوشید
... بر سرم بی تو فـرو ریخــت، کجائی ساقی؟

سیــنه ام چاک شد و، شبنم چشمم خشکید
بس‌که شب فتنه برانگیـخت ، کجائی ساقی؟

آن سر زلف ، که عمری سـر و سامانم بود
یک شــبه پاک بهـم ریخــت ،کجائی ساقی؟

هرچه یک عمر «سها»حلقه‌ی آن زلف کشید
رفت و بر گــردنم آویخــت ، کجائی ساقی؟
دیدگاه ها (۸)

.مادر!؟ تویی دار و ندارم؛ مادر بعد از تو من دیگر چه دارم؟ماد...

حال دارد من و تو،یک شب و دریای شمالقهوه و جوجه کباب، آتش و س...

کاش میشد بروم ساز دلم را امروز پیش یک سازگر چیره سفارش بدهم ...

حال اکثـر ماهـا ایـن روزا اینجوریـــهنــه حوصـله کســـی رو د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط