پیش ساز تو من از سحر سخن دم نزنم

پیش ساز تو من از سحر سخن دم نزنم
که زبانی چو بیان تو ندارد سخنم

ره مگردان و نگه دار همین پرده ی راست
تا من از راز سپهرت گرهی باز کنم

صبر کن ای دل غمدیده که چون پیرحزین
عاقبت مژده ی نصرت رسد از پیرهنم

چه غریبانه تو با یاد وطن می نالی
من چه گویم که غریب است دلم دروطنم

همه مرغان هم آواز پراکنده شدند
آه از این باد بلاخیز که زد در چمنم

شعر من با مدد ساز تو آوازی داشت
کی بود بازکه شوری به جهان درفکنم

نی جدا زان لب و دندان چه نوایی دارد؟
من ز بی همنفسی ناله به دل می شکنم

بی تو آری غزل «سایه» ندارد «لطفی»
باز راهی بزن ای دوست که آهی بزنم

#هوشنگ_ابتهاج
دیدگاه ها (۱)

بخشنده باشیم

این خونه ها . کی یادشونه .

خبرنگاری می گوید :« به ملاقات ژان کوکتو رفتم ». خانه او در ح...

پشت روز روشنم، شام سیاهی دیگر استآنچه آن را کوه خواندم، پرتگ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط