هنرمند کوچولوی من

پرش زمانی به بعد از ظهر که همه برگشتن خونه هاشون
راوی...
کوک ات رو برد خونه خودش تا خونشو بش نشون بده
ات: رفتیم تو خونه همجا سیاه بود وای چرا انقدر این خونه بزرگ و قشنگه.
کوک:چطوره فیلم ببینیم
ات : باش
راوی..
نشستن فیلم ببینن و بعد از چند مین هر دو به جون لبای هم افتادن
کوک:لباش مزه توت‌فرنگی میده
ات:داره لبام کنده میشه ..
کوک روی ات بود و ات رو میبوسید ات هم همراهی می‌کرد
م.ک:امروز میخام برم پیش پسرم تا بگم عروسمو بم معرفی کنه
راوی..
مامان کوک بدون در زدن رمز در رو زد و رفت تو که با سحنه ...مواجه شد..همینطوری داشت نگاهشون می‌کرد تا کارشون تموم شه .
که ات دستش رو زد به سینه کوک که ادامه نده چون لباش داشت کنده میشد و قتی کوک ازش جدا شد ات نفس نفس می زد که چشمش به م.ک افتاد و داد زد خانم پارک سورتش رو از خجالت کرد تو بالشت
کوک:مامان ...تعجب کرده..
ات با صدایی که فقت کوک بشنوه :چی مامان؟
کوک از روم پاشو زود
راوی ..
وقتی کوک پاشد هر دو نشستن ات سرش پاین بود
م.ک:کوک تو برو من میخام با عروس
دیدگاه ها (۲)

هنرمند کوچولوی من

مهم

هنرمند کوچولوی من 😘

هنرمند کوچولوی من

هنرمند کوچولوی من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط