دوستان جدید/رویای تلخ/وانشات، سناریو، ری اکشن، فن فیک..
خوب من آمدم و حرف خواصی ندارم فقط حواستون باشه چون این جند پارت به آینده ربط داره و اگه کسی دیگه از این بوک حمایت نکنه بوک رو ادامه نمیدم . مثلا حرف خواصی نداشتم مااااا
____________________________________________________________
برادرای هایتانی وقتی دیدن حال دخترک خوب نیست برادر بزرگ یا همون مو گیسی دخترک را کول کرد و ریندو کنار برادرش راه میرفت تا به درمانگاه برسن دخترک وسط راه بیهوش شد چون دست ضربه عادی ای ندیده بود و بدجوری درد داشت نتونست تحمل کنه و بیهوش شد و وقتی هم برادرای هایتانی فهمیدن که دخترک بیهوش شده سرعتشان را بیشتر کردن تا بلکه به درمانگاه زودتر برسند.
رسیدن به درمانگاه:
برادر بزرگ که دخترک را کول کرده بود پرستار را صدا زد و پرستار دخترک را بغل گرفت و برد اتاق دکتر و در همین زمان برادرای هایتانی منتظر آن دخترک بودند.
بعد از نیم ساعت:
برادرای هایتانی دیگه کلافه شده بودن که برادر کوچک که موهایش را بالادستی بود و عینک داشت گفت:اونی چان چرا این دخت ..
که حرفش با صدای پرستار قطع شد.
پرستار :بچه ها دوستتون به هوش اومد حالش خوبه بیاین.
برادرای هایتانی سر تکون داد و رفت داخل که با دخترک مواجه شدن که سرش پایین بود . برادرای هایتانی هر کدام یک طرف تخت رفت و وایستادن و یکی از اون ها یعنی برادر کوچیک گفت:اسمت چیه؟
دخترک سرش رو بالا آورد و گفت:اس..اسمم ا.ت و شما ها؟
یکی از برادرای هایتانی گفت:اسم من ران و اسم برادر کوچیک ترم ریندو
ا.ت سر تکون داد و گفت:از دیدنتون خوشحالم و مرسی که کمکم کردین ران خندید و گفت: خواهش می..
که ریندو حرف ران رو قطع کرد و گفت:تازه اومدی اینجا؟ که ا.ت سر تکون داد و گفت:آره. که یک دفعه ران داد زد :هی حرف من رو قطع نکن و ریندو با داد گفت:هی با برادرت خوب رفتار کن بی تر ادب(بچه ها بی تر ادب رو یکی بهم گفته بود)و همینجوری داشتن دعوا میکردن که ا.ت خندید و گفت: واییییییییییی چرا انقدر سر چیزای .. مسخره.. دعوا میکنین؟ جررررر.
که ران و ریندو هم زمان گفتن:به چی می خندی بچه پرووووو
___________________________________________________________
میدونم چرت شد و ببخشید فلن بایییی
____________________________________________________________
برادرای هایتانی وقتی دیدن حال دخترک خوب نیست برادر بزرگ یا همون مو گیسی دخترک را کول کرد و ریندو کنار برادرش راه میرفت تا به درمانگاه برسن دخترک وسط راه بیهوش شد چون دست ضربه عادی ای ندیده بود و بدجوری درد داشت نتونست تحمل کنه و بیهوش شد و وقتی هم برادرای هایتانی فهمیدن که دخترک بیهوش شده سرعتشان را بیشتر کردن تا بلکه به درمانگاه زودتر برسند.
رسیدن به درمانگاه:
برادر بزرگ که دخترک را کول کرده بود پرستار را صدا زد و پرستار دخترک را بغل گرفت و برد اتاق دکتر و در همین زمان برادرای هایتانی منتظر آن دخترک بودند.
بعد از نیم ساعت:
برادرای هایتانی دیگه کلافه شده بودن که برادر کوچک که موهایش را بالادستی بود و عینک داشت گفت:اونی چان چرا این دخت ..
که حرفش با صدای پرستار قطع شد.
پرستار :بچه ها دوستتون به هوش اومد حالش خوبه بیاین.
برادرای هایتانی سر تکون داد و رفت داخل که با دخترک مواجه شدن که سرش پایین بود . برادرای هایتانی هر کدام یک طرف تخت رفت و وایستادن و یکی از اون ها یعنی برادر کوچیک گفت:اسمت چیه؟
دخترک سرش رو بالا آورد و گفت:اس..اسمم ا.ت و شما ها؟
یکی از برادرای هایتانی گفت:اسم من ران و اسم برادر کوچیک ترم ریندو
ا.ت سر تکون داد و گفت:از دیدنتون خوشحالم و مرسی که کمکم کردین ران خندید و گفت: خواهش می..
که ریندو حرف ران رو قطع کرد و گفت:تازه اومدی اینجا؟ که ا.ت سر تکون داد و گفت:آره. که یک دفعه ران داد زد :هی حرف من رو قطع نکن و ریندو با داد گفت:هی با برادرت خوب رفتار کن بی تر ادب(بچه ها بی تر ادب رو یکی بهم گفته بود)و همینجوری داشتن دعوا میکردن که ا.ت خندید و گفت: واییییییییییی چرا انقدر سر چیزای .. مسخره.. دعوا میکنین؟ جررررر.
که ران و ریندو هم زمان گفتن:به چی می خندی بچه پرووووو
___________________________________________________________
میدونم چرت شد و ببخشید فلن بایییی
۴.۳k
۲۴ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.