قصه این است یکی بود و یکی هم که نبود

قصه این است ، یکی بود و یکی هم که نبود
طبق معمول ، نبودی که بخانی حالم

آمدن ، مصدر خوبیست اگر صرف شود
فعل رفتی ، زده آتش به همه افعالم

قصه ً حسرت دیدار تو ، شد جلد به جلد
ناشرش ، ذوق زده آمده استقبالم

دست تقدیر قلم ، چون که به دستش لرزید
همه  جا ،  لکه ً جوهر شده بر اقبالم

گر ز دست دگران سنگ خورم ، عیبی نیست
دوست ، خود آگه از آن است چرا می نالم ؟!!


سید حسین میری
دیدگاه ها (۵)

گـاهـیـــــــــــ بایــد عـادتــــــــــــ کـــــرد بـه تنهـ...

کیک شب جمعه ای که با وجود کلی شکر داخلش تلخ شد ،تلخش کردن:| ...

ءروزایی که بیکاری و خونه نشینی دلت کار و مشغله میخواد...روزا...

من از همواری ِاین مردم ناهموار میترسم .!#s#

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط