قصه ازدواجی پرماجرا قسمت اول
#قصه_ازدواجی_پرماجرا #قسمت_اول
خداوند متعال در قرآن شریف به داستانی اشاره می فرماید که از جهاتی قابل دقت و تاءمّل است. با توجّه به اهمیّت آن در قرآن که نام بزرگترین سوره از این قصه گرفته شده و همچنین به علت نتایج ثمربخش آن ما مشروح آن را در اینجا نقل می کنیم :
در زمان حضرت موسی علیه السّلام در بنی اسرائیل مرد جوانی زندگی می کرد.و به شغل غلّه فروشی اشتغال داشت.وی جوانی با ادب،و آراسته به کمالات ظاهری و معنوی بود.
در یکی از روزهاکه طبق معمول در مغازه خویش مشغول تجارت بودشخصی آمده و از او گندم فراوانی خریداری کرد که آن معامله کلان بهره سرشاری برای آن تاجر جوان در پی داشت. وقتی برای تحویل گندم به انباری خویش در منزل مراجعه کرد متوجه شد که درب انباری بسته و پدرش پشت در خوابیده کلید انبار هم در جیب اوست و از آنجائی که این جوان شخصی فهمیده و باتربیت بود طبعاً پدرش احترام خاصی پیش او داشت .
با عذرخواهی به مشتری گفت :متاءسفانه ! تحویل گندم بستگی به بیداری پدرم دارد و من راضی نیستم که او را از خواب بیدار کرده و اسباب ناراحتی اش را فراهم کنم به همین جهت اگر صبر کنی تا پدرم بیدار شود من مقداری از مبلغ کالابه تو تخفیف خواهم داد واگر نمیتوانی لطفا از جای دیگری جنس مورد نیاز خود را تهیه کن.
#ادامه_دارد...
ادامه داستان در کانال ایتا
⬇ ⬇ ⬇ ⬇ ⬇
Eitaa.com/chadoreh_khaki73
Eitaa.com/chadoreh_khaki73
Eitaa.com/chadoreh_khaki73
Eitaa.com/chadoreh_khaki73
Eitaa.com/chadoreh_khaki73
Eitaa.com/chadoreh_khaki73
Eitaa.com/chadoreh_khaki73
Eitaa.com/chadoreh_khaki73
Eitaa.com/chadoreh_khaki73
خداوند متعال در قرآن شریف به داستانی اشاره می فرماید که از جهاتی قابل دقت و تاءمّل است. با توجّه به اهمیّت آن در قرآن که نام بزرگترین سوره از این قصه گرفته شده و همچنین به علت نتایج ثمربخش آن ما مشروح آن را در اینجا نقل می کنیم :
در زمان حضرت موسی علیه السّلام در بنی اسرائیل مرد جوانی زندگی می کرد.و به شغل غلّه فروشی اشتغال داشت.وی جوانی با ادب،و آراسته به کمالات ظاهری و معنوی بود.
در یکی از روزهاکه طبق معمول در مغازه خویش مشغول تجارت بودشخصی آمده و از او گندم فراوانی خریداری کرد که آن معامله کلان بهره سرشاری برای آن تاجر جوان در پی داشت. وقتی برای تحویل گندم به انباری خویش در منزل مراجعه کرد متوجه شد که درب انباری بسته و پدرش پشت در خوابیده کلید انبار هم در جیب اوست و از آنجائی که این جوان شخصی فهمیده و باتربیت بود طبعاً پدرش احترام خاصی پیش او داشت .
با عذرخواهی به مشتری گفت :متاءسفانه ! تحویل گندم بستگی به بیداری پدرم دارد و من راضی نیستم که او را از خواب بیدار کرده و اسباب ناراحتی اش را فراهم کنم به همین جهت اگر صبر کنی تا پدرم بیدار شود من مقداری از مبلغ کالابه تو تخفیف خواهم داد واگر نمیتوانی لطفا از جای دیگری جنس مورد نیاز خود را تهیه کن.
#ادامه_دارد...
ادامه داستان در کانال ایتا
⬇ ⬇ ⬇ ⬇ ⬇
Eitaa.com/chadoreh_khaki73
Eitaa.com/chadoreh_khaki73
Eitaa.com/chadoreh_khaki73
Eitaa.com/chadoreh_khaki73
Eitaa.com/chadoreh_khaki73
Eitaa.com/chadoreh_khaki73
Eitaa.com/chadoreh_khaki73
Eitaa.com/chadoreh_khaki73
Eitaa.com/chadoreh_khaki73
۳۴.۰k
۲۸ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.