قصه ازدواجی پرماجرا قسمت دوم
#قصه_ازدواجی_پرماجرا #قسمت_دوم
مشتری گفت :من آن جنس را مقداری هم گرانتر می خرم معطل نشو و پدر را از خواب بیدار کن جنس را تحویل من بده جوان گفت : من هرگز او را از خواب بیدار نخواهم کرد و استراحت پدر در نزد من بیشتر ارزش دارد تا سود این معامله کلان بعد از اصرار مشتری و امتناع تاجر جوان بالاخره مشتری صبر نکرد و رفت .
بعد از ساعتی پدر از خواب بیدار شد دید پسرش در حیاط خانه قدم می زند پرسید :پسرم ! چطور شده در این ساعت کاری درب مغازه را بسته و بخانه آمده ای؟جوان برومند داستان را از برای او نقل کرد پدرش بعد از شنیدن واقعه خیلی خوشحال شد و حمد الهی بجا آورد و بخداوند عرضه داشت :پروردگارا ! از تو متشکرم ، که چنین فرزند باعاطفه و مهربان به من عطا کرده ای و به پسرش گفت:اگر چه من راضی بودم که مرا از خواب بیدار کنی و اینقدر سود را از دست ندهی امّا حالا که تو بزرگواری کردی و احترام پدر پیرت را نگاه داشته ای من در عوض آن سودی که از دست داده ای گوساله خویش را بتو می بخشم و امیدوارم که خدای متعال توسط این گوساله نفع بسیاری بتو برساند و آن درس عبرتی باشد برای تمام جوانها که احترام پدر و مادر خویش را حفظ کنند سه سال از این ماجرا گذشته و آن گوساله روز به روز رشد کرده و یک گاو بزرگ و کامل شده بود .
در آن زمان در منطقه دیگری و در یکی از خانواده های بنی اسرائیل دختری مؤ دّب و عفیفه و جمیله بود که بحدّ بلوغ رسیده و خواستگاران زیادی برایش می آمدندکه از جمله آنان دو پسر عمویِ دختر بود...
#ادامه_دارد...
در کانال ایتا ما را دنبال کنید⬇ ️
Eitaa.com/chadoreh_khaki73
مشتری گفت :من آن جنس را مقداری هم گرانتر می خرم معطل نشو و پدر را از خواب بیدار کن جنس را تحویل من بده جوان گفت : من هرگز او را از خواب بیدار نخواهم کرد و استراحت پدر در نزد من بیشتر ارزش دارد تا سود این معامله کلان بعد از اصرار مشتری و امتناع تاجر جوان بالاخره مشتری صبر نکرد و رفت .
بعد از ساعتی پدر از خواب بیدار شد دید پسرش در حیاط خانه قدم می زند پرسید :پسرم ! چطور شده در این ساعت کاری درب مغازه را بسته و بخانه آمده ای؟جوان برومند داستان را از برای او نقل کرد پدرش بعد از شنیدن واقعه خیلی خوشحال شد و حمد الهی بجا آورد و بخداوند عرضه داشت :پروردگارا ! از تو متشکرم ، که چنین فرزند باعاطفه و مهربان به من عطا کرده ای و به پسرش گفت:اگر چه من راضی بودم که مرا از خواب بیدار کنی و اینقدر سود را از دست ندهی امّا حالا که تو بزرگواری کردی و احترام پدر پیرت را نگاه داشته ای من در عوض آن سودی که از دست داده ای گوساله خویش را بتو می بخشم و امیدوارم که خدای متعال توسط این گوساله نفع بسیاری بتو برساند و آن درس عبرتی باشد برای تمام جوانها که احترام پدر و مادر خویش را حفظ کنند سه سال از این ماجرا گذشته و آن گوساله روز به روز رشد کرده و یک گاو بزرگ و کامل شده بود .
در آن زمان در منطقه دیگری و در یکی از خانواده های بنی اسرائیل دختری مؤ دّب و عفیفه و جمیله بود که بحدّ بلوغ رسیده و خواستگاران زیادی برایش می آمدندکه از جمله آنان دو پسر عمویِ دختر بود...
#ادامه_دارد...
در کانال ایتا ما را دنبال کنید⬇ ️
Eitaa.com/chadoreh_khaki73
۶۷.۷k
۲۸ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.