در من دیوانه ای جا مانده که دست از دوست داشتنت بر نمیدارد! با تو قدم میزند حرف میزند میخندد شعر میخواند قهوه میخورد فقط نمیتواند در آغوش بگیردت ... به گمانم همین بی آغوشی او را خواهد کشت ...
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.