Part
Part ⁶⁰
ا.ت ویو:
هنوز توی شوک بودم..هنوز باورم نمیشد این تهیونگ باشه..خیلی حس عجیبی دارم..دستهام هنوز دارن میلرزن و قلبم با شدت میزنه..
اروم از جام بلند شدم و روی تخت نشستم..سرم رو اروم روی بالشت گذاشتم..صدای ضربان قلبم رو کامل و واضح میشنیدم..چرا مقاومت نکردم در برابرش..چرا داشتم لذت میبردم..
هرچی فکر میکردم هیچ جوابی برای سوال هام نداشتم..چشمامو بستم و با قلبی پر تپنده و ذهنی نا ارام به خواب رفتم
نسیم خنکی از لابه لای پنچره باز شده به پرده های حریر اتاق میخورد..هوا روبه روشنی میرفت و خورشید داشت طلوع میکرد..سه ساعتی میشد که به خواب رفته بودم و تازه با نسیم خنک چشمامو باز کرده بودم..امروز احساس خوبی نداشتم..انگار قرار بود یک اتفاقی بیوفته..
همونجا توی تخت خوابیده بودم و چشمامو به منظره بیرون از پنچره دوخته بودم..اروم اروم چشمام خسته شدن و روی هم افتادن و دوباره به خواب رفتم
پشت میز نشسته بودم و صبحونه میخوردم..تهیونگ خونه نبود و این چیزا عجیبی نبود ولی اینکه انا هم خونه نباشه برام عجیب بود..با صدایی که از حیاط میومد دست از خوردن کشیدم و از جام بلند شدم و به سمت سالن نشیمن رفتم که پنجرش روبه حیاط بود..پرده رو کنار زدم..ماشین مشکی تهیونگ وارد حیاط شد و درست وسط حیاط متوقف شد..تهیونگ که انگار عجله داشت سریع از ماشین پیاده شد و به سمت حیاط پشتی رفت که خیلی دختر های زیاد و بلندی داشت همراه با زیرزمین..تا اسم زیرزمین اومد یاد اون دختره توی زیرزمین افتادم..خیلی کنجکاوم شدم ببینم اونجا چخبره..سمت در ورودی رفتم قبل از اینکه بازش کنم گوشیم زنگ خورد..سمت مبلی که گوشیم روش بود رفتم و برداشتمش..باز هم شماره ناشناس..رد تماس زدم که دوباره زنگ خود..خواستم مسدودش کنم که پیامی فرستاد
:جواب بده ا.ت کار واجب دارم
و دوباره گوشیم زنگ خورد..گوشی رو جواب دادم و نزدیک گوشم کردم
ا.ت:بله..
رابرت:به به خانم مین بلاخره افتخار دادین تلفنتون رو جواب دادین..گفتم خانم مین فهمیدم با کیم تهیونگ بزرگ ازدواج کردی و باید بهت بگم خانم کیم..
ا.ت.کیم تهیونگ بزرگ..
رابرت:مثل اینکه شوهرت چیزی از شغلش بهت نگفته
ا.ت:منظورت چیه؟
رابرت:حالا که اون چیزی از خودش و شغلش برات نگفته بزار من بگم..شاید خیلی کنجکاو شده باشی که شغل شوهر مغرورت چیه..شاید حقیقت تلخ باشه اما تو همسری و باید اینارو بدونی
و یک خنده بلند کرد
رابرت:بگذریم..اقای کیم یه خلافکاره..یه قاتل..یه ادم کثیف...یه روانی..یه دزد
با حرف هاش گیج شدم و چیزی نمی فهمیدم
رابرت:اون یه مافیاست
با حرفاش انگار یه سطل اب یخ روی سرم خالی کردن
ا.ت:تو..چی داری میگی؟
رابرت:..
ادامه دارد🍷
ا.ت ویو:
هنوز توی شوک بودم..هنوز باورم نمیشد این تهیونگ باشه..خیلی حس عجیبی دارم..دستهام هنوز دارن میلرزن و قلبم با شدت میزنه..
اروم از جام بلند شدم و روی تخت نشستم..سرم رو اروم روی بالشت گذاشتم..صدای ضربان قلبم رو کامل و واضح میشنیدم..چرا مقاومت نکردم در برابرش..چرا داشتم لذت میبردم..
هرچی فکر میکردم هیچ جوابی برای سوال هام نداشتم..چشمامو بستم و با قلبی پر تپنده و ذهنی نا ارام به خواب رفتم
نسیم خنکی از لابه لای پنچره باز شده به پرده های حریر اتاق میخورد..هوا روبه روشنی میرفت و خورشید داشت طلوع میکرد..سه ساعتی میشد که به خواب رفته بودم و تازه با نسیم خنک چشمامو باز کرده بودم..امروز احساس خوبی نداشتم..انگار قرار بود یک اتفاقی بیوفته..
همونجا توی تخت خوابیده بودم و چشمامو به منظره بیرون از پنچره دوخته بودم..اروم اروم چشمام خسته شدن و روی هم افتادن و دوباره به خواب رفتم
پشت میز نشسته بودم و صبحونه میخوردم..تهیونگ خونه نبود و این چیزا عجیبی نبود ولی اینکه انا هم خونه نباشه برام عجیب بود..با صدایی که از حیاط میومد دست از خوردن کشیدم و از جام بلند شدم و به سمت سالن نشیمن رفتم که پنجرش روبه حیاط بود..پرده رو کنار زدم..ماشین مشکی تهیونگ وارد حیاط شد و درست وسط حیاط متوقف شد..تهیونگ که انگار عجله داشت سریع از ماشین پیاده شد و به سمت حیاط پشتی رفت که خیلی دختر های زیاد و بلندی داشت همراه با زیرزمین..تا اسم زیرزمین اومد یاد اون دختره توی زیرزمین افتادم..خیلی کنجکاوم شدم ببینم اونجا چخبره..سمت در ورودی رفتم قبل از اینکه بازش کنم گوشیم زنگ خورد..سمت مبلی که گوشیم روش بود رفتم و برداشتمش..باز هم شماره ناشناس..رد تماس زدم که دوباره زنگ خود..خواستم مسدودش کنم که پیامی فرستاد
:جواب بده ا.ت کار واجب دارم
و دوباره گوشیم زنگ خورد..گوشی رو جواب دادم و نزدیک گوشم کردم
ا.ت:بله..
رابرت:به به خانم مین بلاخره افتخار دادین تلفنتون رو جواب دادین..گفتم خانم مین فهمیدم با کیم تهیونگ بزرگ ازدواج کردی و باید بهت بگم خانم کیم..
ا.ت.کیم تهیونگ بزرگ..
رابرت:مثل اینکه شوهرت چیزی از شغلش بهت نگفته
ا.ت:منظورت چیه؟
رابرت:حالا که اون چیزی از خودش و شغلش برات نگفته بزار من بگم..شاید خیلی کنجکاو شده باشی که شغل شوهر مغرورت چیه..شاید حقیقت تلخ باشه اما تو همسری و باید اینارو بدونی
و یک خنده بلند کرد
رابرت:بگذریم..اقای کیم یه خلافکاره..یه قاتل..یه ادم کثیف...یه روانی..یه دزد
با حرف هاش گیج شدم و چیزی نمی فهمیدم
رابرت:اون یه مافیاست
با حرفاش انگار یه سطل اب یخ روی سرم خالی کردن
ا.ت:تو..چی داری میگی؟
رابرت:..
ادامه دارد🍷
- ۴.۵k
- ۱۳ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط