*تصور می کنم بیست سال پیشه. یه روز که از مدرسه میرسم خونه
*تصور میکنم بیست سال پیشه. یه روز که از مدرسه میرسم خونه بوی غذای مامان میخوره بهم گرسنه بودم گرسنه تر میشم.
مامان سفره رو پهن کرده. بشقاب ملامین گذاشته. تو سبد کوچیک سبزی گذاشته
میام نزدیک سفره. ماکارونی رو تو دیس ملامین کشیده. چشمم میفته به ته دیگ برشته. من دیگه توان ایستادن ندارم 🤩*
مامان سفره رو پهن کرده. بشقاب ملامین گذاشته. تو سبد کوچیک سبزی گذاشته
میام نزدیک سفره. ماکارونی رو تو دیس ملامین کشیده. چشمم میفته به ته دیگ برشته. من دیگه توان ایستادن ندارم 🤩*
۱.۵k
۰۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.