"فَِاَِکَِرَِ رَِوَِاَِنَِیَِ وَِلَِیَِ عَِاَِشَِقَِ"part:12
یونگی:هوف این دختر خیلی زر میزنه نمیزاره بتمرگم دختر بچه ی رو مخ.... البته از اینا بگذریم دختر خوشکلیه تهیونگ از چی این جوجه خوشش اومده چقد بدم میاد وقتی یکی فقط قیافه اش خوب باشه ولی اخلاقش گو.ه باشه
کی این پسر میاد برم سر خونه زندگیم(همشو تو دلش گفت موقع رفتن سمت اتاقش برای خوابیدن)
(یکهفته بعد)
ا/ت:یونگی
یونگی:هوم بگو
ا/ت:حوصلم سر رفته هیچکس نی باهاش مشغول شم اینجا خیلی خز شده
یونگی:نه بابا خز شده جر😦
ا/ت:عه اذیتم نکن میشه بریم بیرون من تولدم نزدیکه برام یچی بخر):
یونگی:من تو کل عمرم برا خودم چیزی نگرفتم برا توعه جوجه هدیه بگیرم اونم بخواطر روز تولدت؟؟؟خدایا
ا/ت:هی بدجنس(درحال ضربه زدن به یونگی😂)
یونگی:صب کن یکلحظه...........ا/ت برات یه هدیه دارم جوجه کوچولو (با نیشخند)
ا/ت:چی؟ چی داریی؟؟؟
یونگی:چشاتو ببند دستمو بگیر و هرجا گفتم بیا اوکی چشاتو وا نمیکنی تا هروقت من بگم
ا/ت:باشه اخجون سوپرایزز😃
(از زبان نویسنده:ا/ت چشاشو بست و دستاشو به یونگی داد باهم به سمت پایین راه افتادن ا/ت از هیجان داشت سکته میکرد اخه تولدش بود اون توی عمرش هیچوقت تولد نداشت:)
ا/ت دلش برا تهیونگ تنگ شده بود معلوم نبود چطور عاشق این پسر شده بود
وقتی از پله ها میومد پائین از شدت هیجان هی از یونگی میپرسید چی شد چشامو وا کنم؟ میتونم چشامو وا کنم
یونگی هم میگفت نه نمیتونی
بلخره رسیدن پائین یونگی به ا/ت گفت چشاتو وا کن
وقتی ا/ت چشاشو وا کرد با صحنه ای که روبرو شد اشک تو چشاش جمع شد
اون صحنه برای ا/ت خیلی قشنگ بود اون صحنه رو دوس داشت برای اولین بار تو عمرش انقد خوشحال نبود توی اون صحنه چیزی رو دید که باورش نمیشد اون چیز....
(از زبان ا/ت)
خیلی عجله داشتم آخه اولین بارم بود که یکی میخواس منو سوپرایز کنه
از ذوق حالم بد شده بود
دوس داشتم زودتر برسم ببینم چیه
هی از یونگی میپرسیدم کی میرسیم
بلخره رسیدیم یونگی گفت چشاتو وا کن رسیدیم
وقتی اون صحنه رو دیدم چشام پر از اشک شد با دیدن اون صحنه دلم میخواس گریه کنم
توی اون صحنه کسی بود که خیلی وقته منتظرش بودم اون فرد:)
شرایط
۳۰ لایک
فالو تا ۱۶۰
کی این پسر میاد برم سر خونه زندگیم(همشو تو دلش گفت موقع رفتن سمت اتاقش برای خوابیدن)
(یکهفته بعد)
ا/ت:یونگی
یونگی:هوم بگو
ا/ت:حوصلم سر رفته هیچکس نی باهاش مشغول شم اینجا خیلی خز شده
یونگی:نه بابا خز شده جر😦
ا/ت:عه اذیتم نکن میشه بریم بیرون من تولدم نزدیکه برام یچی بخر):
یونگی:من تو کل عمرم برا خودم چیزی نگرفتم برا توعه جوجه هدیه بگیرم اونم بخواطر روز تولدت؟؟؟خدایا
ا/ت:هی بدجنس(درحال ضربه زدن به یونگی😂)
یونگی:صب کن یکلحظه...........ا/ت برات یه هدیه دارم جوجه کوچولو (با نیشخند)
ا/ت:چی؟ چی داریی؟؟؟
یونگی:چشاتو ببند دستمو بگیر و هرجا گفتم بیا اوکی چشاتو وا نمیکنی تا هروقت من بگم
ا/ت:باشه اخجون سوپرایزز😃
(از زبان نویسنده:ا/ت چشاشو بست و دستاشو به یونگی داد باهم به سمت پایین راه افتادن ا/ت از هیجان داشت سکته میکرد اخه تولدش بود اون توی عمرش هیچوقت تولد نداشت:)
ا/ت دلش برا تهیونگ تنگ شده بود معلوم نبود چطور عاشق این پسر شده بود
وقتی از پله ها میومد پائین از شدت هیجان هی از یونگی میپرسید چی شد چشامو وا کنم؟ میتونم چشامو وا کنم
یونگی هم میگفت نه نمیتونی
بلخره رسیدن پائین یونگی به ا/ت گفت چشاتو وا کن
وقتی ا/ت چشاشو وا کرد با صحنه ای که روبرو شد اشک تو چشاش جمع شد
اون صحنه برای ا/ت خیلی قشنگ بود اون صحنه رو دوس داشت برای اولین بار تو عمرش انقد خوشحال نبود توی اون صحنه چیزی رو دید که باورش نمیشد اون چیز....
(از زبان ا/ت)
خیلی عجله داشتم آخه اولین بارم بود که یکی میخواس منو سوپرایز کنه
از ذوق حالم بد شده بود
دوس داشتم زودتر برسم ببینم چیه
هی از یونگی میپرسیدم کی میرسیم
بلخره رسیدیم یونگی گفت چشاتو وا کن رسیدیم
وقتی اون صحنه رو دیدم چشام پر از اشک شد با دیدن اون صحنه دلم میخواس گریه کنم
توی اون صحنه کسی بود که خیلی وقته منتظرش بودم اون فرد:)
شرایط
۳۰ لایک
فالو تا ۱۶۰
۱۰.۵k
۲۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.