Kiss me
Kiss me
p 23
ات ویو :
بعد حرف کوک رفتم تو اتاقم که در تراس باز بود به پرده ها باد میخورد و باد سردی میومد رفتم که ببندم یه نفر یه چاقو گذاشت رو گردنم جیغ کشیدم بعد دیگه هیچی نفهمیدم ....
چند روز بعد :
الان ۲ روزه که اینجام تا الان هیچ کسی در این اتاق لعنتی رو باز نکرده
چشمام از شدت خستگی هی بسته میشد ولی نمیتونستم بخوابم دستام به بالای سرم بسته شده بود رو زمین نشسته بودم هی تکون میخردم که شاید باز شه ولی نه که در اتاق باز شد بلخره ...
کوک ویو:
از وقتی ات رو بردن همه تو این خراب شده موندیم این خونه بدون ات خیلی بده منم همش دنبال ات میگردم کل سئول رو گشتم همه جاشو ولی نیست فهمیدم اون کسی که ات رو گرو گرفته کیه .. اون یومینگ یه رفیق قدیمی که تبدیل به دشمن شده میدونم کجا زندگی میکنه ولی تو خونش هم نبود
ته : کوککککک پیداش کردم
کوک : برو کنار
ته : اینجا تو یکی از جنگلای سئوله دقیقا همون جنگلی که رفتیم یه کیلومتر جلو تر بود من بهت گفتم بریم گفتی نه خستم ....
کوک : میشه دیگه زر نزنی
ته : ..... ( دستاشو به صورت تسلیم اورد بالا )
کوک : جمع کن بریم
هانا : کوک چای ؟
کوک : ات رو پیدا کردیم الان نمیخوام
هانا : اخیی
ته : از خونه تکون نخورین تا بیایم
ات ویو:
اسمشو بهم گفت یومینگ همون کسی که کوک ازش میگفت دقیقا برعکس همون کسیه که کوک ازش تعریف میکرد یه اشغال به تمام معناست خیلی بهم دست میزنه کاشکی الان کوک اینجا بود پار.....ش میکرد..
یو : هوم کوک سلیقه ی خوبی داره
ات :.......
یو : اینو بهت میگم که یه هوسع میخوای بفهم میخوای نفهم به من مربوط نیست
ات : اون دهنتو ببند
یو : عااا چرا با ددیت اینطوری صحبت میکنی
ات: خفه شو
یو : فعلا تو دهنتو ببند که خیلی بهت رو دادم ببین خوشگله اینطوری با من صحبت کنی مساوی مرگه
ات : زرشک ( نو سخن )
کوک ویو:
نزدیک کلبه شدیم کلی نگهبان دورش بود ولی من از خودم دسته کمی ندارم خودمم کلی بادیگار دارم ( سرشو برگردوند دید دارن چیپس میخورن)
کوک :شما چه مرگتونه ؟؟؟؟
کوک : زندگیم داره اون تو جون میده شما دارین چیپس میخورین
کوک : گمشین میخوایم حمله کنیم ... الد...نگا
ات ویو:
دیگه داشت خیلی بهم نزدیک میشد که شانس خوبی داشتم پشتم یه چاقو بود .
دستمو باز کردم .... چاقو رو فرو کردم تو شکمش که از بیرون صدای بدی اومد صدای تیر تفنگ
کوک ویو:
در اون اتاق اخریو رو باز کردم دیدم ات بالای یومینگ وایساده دستاشم خونیه ازین انتظار نداشتم این تا دیروز از مورچه میترسید ...
کوک : ات ... ات خوبی
ات : ( دوید رفت بغلش ) کوکیییییی من کشتمش
ته : واو تیکه تیکش کردی
کوک : اصن ماشالا
ات : میترسم
کوک : بریم هیچی نیست الان پلیسا میان چاقو رو باید بر داری که اثر انگشتت نیوفته
ات : ( شروع کرد به گریه )
ته : ات رو براید بغل کرد ....
💜 ۲۰
p 23
ات ویو :
بعد حرف کوک رفتم تو اتاقم که در تراس باز بود به پرده ها باد میخورد و باد سردی میومد رفتم که ببندم یه نفر یه چاقو گذاشت رو گردنم جیغ کشیدم بعد دیگه هیچی نفهمیدم ....
چند روز بعد :
الان ۲ روزه که اینجام تا الان هیچ کسی در این اتاق لعنتی رو باز نکرده
چشمام از شدت خستگی هی بسته میشد ولی نمیتونستم بخوابم دستام به بالای سرم بسته شده بود رو زمین نشسته بودم هی تکون میخردم که شاید باز شه ولی نه که در اتاق باز شد بلخره ...
کوک ویو:
از وقتی ات رو بردن همه تو این خراب شده موندیم این خونه بدون ات خیلی بده منم همش دنبال ات میگردم کل سئول رو گشتم همه جاشو ولی نیست فهمیدم اون کسی که ات رو گرو گرفته کیه .. اون یومینگ یه رفیق قدیمی که تبدیل به دشمن شده میدونم کجا زندگی میکنه ولی تو خونش هم نبود
ته : کوککککک پیداش کردم
کوک : برو کنار
ته : اینجا تو یکی از جنگلای سئوله دقیقا همون جنگلی که رفتیم یه کیلومتر جلو تر بود من بهت گفتم بریم گفتی نه خستم ....
کوک : میشه دیگه زر نزنی
ته : ..... ( دستاشو به صورت تسلیم اورد بالا )
کوک : جمع کن بریم
هانا : کوک چای ؟
کوک : ات رو پیدا کردیم الان نمیخوام
هانا : اخیی
ته : از خونه تکون نخورین تا بیایم
ات ویو:
اسمشو بهم گفت یومینگ همون کسی که کوک ازش میگفت دقیقا برعکس همون کسیه که کوک ازش تعریف میکرد یه اشغال به تمام معناست خیلی بهم دست میزنه کاشکی الان کوک اینجا بود پار.....ش میکرد..
یو : هوم کوک سلیقه ی خوبی داره
ات :.......
یو : اینو بهت میگم که یه هوسع میخوای بفهم میخوای نفهم به من مربوط نیست
ات : اون دهنتو ببند
یو : عااا چرا با ددیت اینطوری صحبت میکنی
ات: خفه شو
یو : فعلا تو دهنتو ببند که خیلی بهت رو دادم ببین خوشگله اینطوری با من صحبت کنی مساوی مرگه
ات : زرشک ( نو سخن )
کوک ویو:
نزدیک کلبه شدیم کلی نگهبان دورش بود ولی من از خودم دسته کمی ندارم خودمم کلی بادیگار دارم ( سرشو برگردوند دید دارن چیپس میخورن)
کوک :شما چه مرگتونه ؟؟؟؟
کوک : زندگیم داره اون تو جون میده شما دارین چیپس میخورین
کوک : گمشین میخوایم حمله کنیم ... الد...نگا
ات ویو:
دیگه داشت خیلی بهم نزدیک میشد که شانس خوبی داشتم پشتم یه چاقو بود .
دستمو باز کردم .... چاقو رو فرو کردم تو شکمش که از بیرون صدای بدی اومد صدای تیر تفنگ
کوک ویو:
در اون اتاق اخریو رو باز کردم دیدم ات بالای یومینگ وایساده دستاشم خونیه ازین انتظار نداشتم این تا دیروز از مورچه میترسید ...
کوک : ات ... ات خوبی
ات : ( دوید رفت بغلش ) کوکیییییی من کشتمش
ته : واو تیکه تیکش کردی
کوک : اصن ماشالا
ات : میترسم
کوک : بریم هیچی نیست الان پلیسا میان چاقو رو باید بر داری که اثر انگشتت نیوفته
ات : ( شروع کرد به گریه )
ته : ات رو براید بغل کرد ....
💜 ۲۰
۱۱.۰k
۰۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.