تا ی به شل خاطرهای گم ببنمت

تا كِی به شكل خاطره‌ای گم ببينمت؟
در عطر سیب و مزّه‌ی گندم ببينمت

من آن هميشه چشم به راهم، به من بگو
يک جمعه در هزاره‌ی چندم ببينمت؟

در كوچه‌های يافتنت پرسه می‌زنم
شاید كه در میانه‌ی مردم ببينمت!

در خشكسالِ شادی و در قحط عاطفه
با يک سبد امید و تبسم ببينمت

امشب دوباره گريه‌ی من در غزل تنيد
شاید میان بغض و ترنم ببينمت

باید دوباره باشی و معنا كنی مرا
تا كِی به شكل خاطره‌ای گم ببينمت؟

#سعید_ربیعی‌

دیدگاه ها (۰)

آنک به دل اسیرمش دردل و جان پذیرمشگر چه گذشت عمر من باز ز سر...

صدا کن مراصدای تو خوب استصدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است که...

شباب عمر عجب با شتاب می گذردبدین شتاب خدایا شباب می گذردشباب...

وقتی تمام فکر هایت آخرش درد استوقتی که خودکار از نوشتن سخت د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط