باز هستی باز چشمان تو غوغا می کند

باز هستی باز چشمان تو غوغا می کند
باز قلبت بودنم را باز حاشا میکند
من پرم از اخرین دیدارت ای زیبا ولی
خوب میدانی دلت از من چه پروا میکند
من همینم خوابگرده کوچه های بی کسی
درد بی درمان من دردم مداوا میکند
سوختم از آتش دیدار تو
شوق دیدارات میان سینه بلوا میکند
نیست در این شب به جز آهو فغان
خنده هایت صبح را در کوچه ها جا میکند
از من دیوانه بگذر من دگر ویرانه ام
مست از جام تو ؛هرشب فتنه بر پا میکند

این غزل را محض لبخندت بگفت عشق ولی
مرگ من از عشق تو افسانه برپا میکند
🍃 🔰 🍃 🔰 🍃 🔰 🍃 🔰 🍃 🔰 🍃 🔰 🍃 🔰 🍃 🔰 🍃 🔰 🍃 🔰 🍃 🔰 🍃 🔰 🍃 🔰 🍃 🔰 🍃 🔰 🍃 🔰 🍃 🔰 🍃 🔰 🍃 🔰 🍃 🔰
دیدگاه ها (۱)

بگو چگونه بمیرمتکه این‌گونه در من نفس می‌کشی!بگو چگونه وابست...

توڪہ باشیپائیز بوی عید می دهد…زمستاڹ بوی بهار…وزندگی بوی آرا...

لای موهای قشنگت تاجی از گل میزنمدر کنارت خوب من تا آسمان پل ...

حضور یافتیپایان دادی به من بودن،و آغاز کردی ما بودن راو با ش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط