از کنار سربازی رد شدم که گلوله، همه ی پایین تنه اش را سور
از کنار سربازی رد شدم که گلوله، همهی پایینتنهاش را سوراخ سوراخ کرده بود. سوراخی که همینطور خون از آن بیرون میآمد را میدیدم و صدای گرفتهی نفسهایی که از گلویش بیرون میآمد را میشنیدم. انگار میخواست جانش را که در حال فرار از بدنش بود، به تنش برگرداند. برایم اهمیتی نداشت. خشابهای کلاشینکفی که همراهش بود را برداشتم و راهم را ادامه دادم.
آن شب، صحنهی رعبانگیز خونهای تیره را دیدی، بوی باروت خفهات کرد، روی تکهپارههای بدن آدمها راه رفتی و از صدای انفجارها کر شدی. این قانون غزوهای بودکه برای مشارکت در آن به اینجا آمده بودی. اگر نکشی کشته میشوی. الان بهتر است به چیزهایی فکر کنی که جلوتر از جسد سرباز گمنامی قرار دارد که پشت سر خود رهایش کردی. فکر میکنی او هم مثل تو عاشق مادرش بوده؟ قطعا مادر او هم با سوز و گداز برایش گریه خواهد کرد. همانطور که مادر تو یک بار برایت گریه کرد، در آن تابستان، آن روز که در اتاق ملاقات در زندان المرناقیة نشسته بودی و مادرت تو را از پشت شیشه دید. شاید کل داستان، داستان گریه ورنج مادرهایی باشد که دارند برای بچههایشان، چه فرشته باشند و چه موجودات وحشی، گریه میکنند!»
#من_در_رقه_بودم
#بریده_کتاب
تفکر داعش خطرناک هست، روزی در سوریه و روزی در #شاهچراغ
آن شب، صحنهی رعبانگیز خونهای تیره را دیدی، بوی باروت خفهات کرد، روی تکهپارههای بدن آدمها راه رفتی و از صدای انفجارها کر شدی. این قانون غزوهای بودکه برای مشارکت در آن به اینجا آمده بودی. اگر نکشی کشته میشوی. الان بهتر است به چیزهایی فکر کنی که جلوتر از جسد سرباز گمنامی قرار دارد که پشت سر خود رهایش کردی. فکر میکنی او هم مثل تو عاشق مادرش بوده؟ قطعا مادر او هم با سوز و گداز برایش گریه خواهد کرد. همانطور که مادر تو یک بار برایت گریه کرد، در آن تابستان، آن روز که در اتاق ملاقات در زندان المرناقیة نشسته بودی و مادرت تو را از پشت شیشه دید. شاید کل داستان، داستان گریه ورنج مادرهایی باشد که دارند برای بچههایشان، چه فرشته باشند و چه موجودات وحشی، گریه میکنند!»
#من_در_رقه_بودم
#بریده_کتاب
تفکر داعش خطرناک هست، روزی در سوریه و روزی در #شاهچراغ
۱.۸k
۰۹ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.