خواهشش کردم بمان اما لجاجت کرد و رفت

خواهشش کردم بمان اما لجاجت کرد و رفت
عاشقش بودم ولی یک شب خیانت کرد و رفت
.
یک دم آن سنگی که روزی میزدم بر سینه ام
دعوتِ رودی خروشان را اجابت کرد و رفت
.
بعد از او هم هر کسی از من سراغش را گرفت
نیشخندی زد سپس با سر ملامت کرد و رفت
.
قایقی دلتنگ بودم در پی اش اما مرا
پیشِ چشمِ ناخدا غرقِ خجالت کرد و رفت
.
رازِ دل را دکترم فهمید اما دم نزد
دکترم هم با دلی خونین طبابت کرد و رفت
. #محمد_نهاوندی
دیدگاه ها (۸)

زن که باشینمی توانی انکار کنی تشنه ی بوی تن مردت هستیهمیشه و...

آمدم ای نازنین، پس عود و اسفندت چه شد؟آن پذیرایی خوب و آبروم...

به کجا چنین شتابان؟آنجا یڪ قهوه خانه بوداما ننشستیم به نوشید...

می‌روم بر سر راهش به امیدِ نظری❤ آه اگر بگذرد آن شوخ و نگاهی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط