دل بی رخ خوب تو سر خویش ندارد

دل بی رخ خوب تو سر خویش ندارد
جان طاقت هجر تو ازین بیش ندارد

از عاقبت عشق تو اندیشه نکردم
دیوانه دل عاقبت اندیش ندارد

مه پیش تو از حسن زند لاف ولیکن
او نوش لب و غمزهٔ چون نیش ندارد

از مرهم وصل تو نصیبی نبود هیچ
آن را که ز عشق تو دل ریش ندارد

خود عاشق صاحب نظر از عمر چه بیند
چون آینهٔ روی تو در پیش ندارد

از دایرهٔ عشق دلا پای برون نه
کن محتشم اکنون سر درویش ندارد

چون سیف هر آن کس که تو را دید به یکبار
بیگانه شد از خلق و سر خویش ندارد
دیدگاه ها (۱)

در حلقهٔ زلف تو هر دل خطری داردزیرا که سر زلفت پر فتنه سری د...

ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺮﺍ ﻧﻔﺴﻢﺧﻄﺎﺏ میکنیﻧﻔﺴﻢ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻢ ﺷﻮﻕ ﺑﻮﺩﻧﺖ ﺍﺳﺖﯾﺎ ﺗﺼ...

تو را من دوست می‌دارم چو بلبل مر گلستان رامرا دشمن چرا داری ...

تا لب تو آنچه بهتر آن بردکس ندانم کز لب تو جان برددل خرد لعل...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط