تا لب تو آنچه بهتر آن برد

تا لب تو آنچه بهتر آن برد
کس ندانم کز لب تو جان برد

دل خرد لعل تو و ارزان خرد
جان برد جزع تو و آسان برد

کیست آن کو پیش تو سجده نبرد
بنده باری از بن دندان برد

زلف تو چوگان به دست آمد پدید
صبر کن تا گوی در میدان برد

مردن مردان کنون آمد پدید
باش تا شبرنگ در جولان برد

من کیم کز تو توانم برد ناز
ناز تو گر تو تویی سلطان برد
دیدگاه ها (۱)

تو را من دوست می‌دارم چو بلبل مر گلستان رامرا دشمن چرا داری ...

دل بی رخ خوب تو سر خویش نداردجان طاقت هجر تو ازین بیش نداردا...

ای ز عشقت روح را آزارهابر در تو عشق را بازارهاای ز شکر منت د...

بندهٔ یک دل منم بند قبای تراچاکر یکتا منم زلف دو تای تراخاک ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط