وقتی حاملس ولی میفهمه...

پارت دوم
رفتیم تو و با دیدن همچین لحظه ایی خشکمون زد.. ا.ت رو زمین کنار تخت نشسته دستشو لباسش غرق خونه ولی هنوز بیداره:)
+با تمام جونم به شوگا گفتم: ای... این حق... من... بود.؟... چیکا... رت.. کردم... که( سرفه ی خونی.. )این.. کارو... باهام کردی؟
شوگا ا. ت رو کول کرد برد بیمارستان ولی... امیدی نبود.. دکتر میگفت شاید تا یکی دو ساعت دیگه با کلی دستگاه زنده بمونه شوگا کلی با دکتره دعوا کرد:) اعصابش خورد بود رفت و ا. ت رو رو تخت دید ک بی جون افتاده و ب زور نفس میکشه رفتم پیشش سرمو گذاشتم رو س.. ی... ن... ش قلبش اروم میزد لباس خونیش از اشکام خیس بود تا دیگه اون دستگاه لنتی دیگه نزد:) . شوگا داد میزد اسمشو صدا میکرد ولی هیچی:) رفت بیرون حالش خیلی بد بود تا دکتر بهش گفت اون حامله بوده:) با شتاب رفتم خونه کل کمد و همه جای اتاقو بهم ریختم تا جواب ازمایششو دیدم :))) اون واقعا حامله بود 4 روز بعد دیگه نتونستم اخبار مرگش همه جا پخش بود:) رفتم پیش دره ایی که با ا. ت اشنا شدم و داد زدم: دارم میام پیشت عشقممم و با پرت کردن خودش به این زندگی پایان داد و رفت پیش عشقش
میگن عشقا اون دنیا هم پیش همن:)
the and
دیدگاه ها (۰)

هیق 22 تا دیگه:))

جیمین عروسکی

وقتی حاملس ولی میفهمه...

قشنگه:)😐😂🌚

love Between the Tides²⁹م: تو خونه ی ما براش نامه نوشته بودی...

مرگ بی پایان پارت ۳۱

عضو هشتم پارت۴ویو شوگا وقتی که به در خونه رسیدم می خواستم ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط