🩸سلطنت بی پایان پارت 34🩸
🩸سلطنت بی پایان پارت 34🩸
هم نمی تونم از تهیونگ دست بکشم هم از سهون اون داداشمه آخه اصلا باید هر دوشون باهم صلح کنن یا حداقل بزارن که همو ببینیم سهون گفت جیسونگ بیا بخواب گفتم الان میام 🤔 رفتم پیشش گفتم نمی خوابی گفتم میشه گوشیتو بدی می خوان با تهیونگ حرف بزنم دلم براش تنگ شده سهون یکمی مکس کرد گفت فقط اینار چون دوست ندارم ناراحت شی فقط ۵ دقیقه حرف میزنی گفتم باشه تلفنشو داد من به تهیونگ زنگ زدم وای جیسونگ دلم برات تنگ شده سهون لعنتی فکر کردی میزارم پیشت بمونه فردا ازت میگیرمش این کیه زنگ میزنه سهونه الو مگه لالی من گفتم نه ولی وقتی صدا تو شنیدم ااز لالی در اومد چرا اعصبانی شودی تهیونگ گفت جیسونگ تویی وای خیلی
خوشحال شدم که زنگ زدی از اونجا فرار کردی گفتم نه چرا از خونه داداشم فرار کنم تهیونگ گفت چیزی شده مغزتو شستشو داده گفتم نه اگه تو سهون منو دوست دارید باید باهم صلح کنید دوست باشید وگرنه من نمی تونم تحمل کنم هر دو تون منوومی خواین ولی چشم دیدن همو ندارین تهیونگ گفت میدونم برادره ولی گفتم ولی چی دشمن خونیته هم به تو میگم هم به سهون اگه با هم صلح نکنین یا دوست نشین هر دو تونو ترک میکنم میدونی که میکنم من با کسی شوخی ندارم تهیونگ گفت خب باشه یاریش میکنم ولی دیگه عصبانی نباش میدونی که دلم چقدر برات تنگ شده گفتم من خیلی بشتر وقتی که باهم دوست شید دشمنی کنار بزارید میتونی راحت زندگیمونو کنیم من هم میتونم پیش تو برادرم باشم بهم قول بده که دشمنی یو کنار میزارید سهون گفت اگه
تهیونگ قول بده من کنار میزارم با اینکه میدونم برام بد میشه ولی تهیونگ هیچی نگفت گفتم تهیونگ اگه صلح نکنی من نمی تونم کاری بکنم تو ببینم غرورتو یبار بخاطر من بزار زیر پات بااین کارت منو خیلی خوشحال میکنی ولی اگه نکنی دیگه باید منو فراموش کنی تهیونگ گفت باشه ولی دیگه این حرفو نزن من ۳ روز بدون تو دارم میمیرم چه برسه که منو ترک کنی گفتم برای اینکه همیشه تو هر شرایطی دوست دارم و LOVE تهیونگ گفت فردا میبینمت ولی اگه سهون نزاشت پیشم باشی من جز کشتنش کاری نمیتونم بکنم گفتم نه میزاره فقط کارو به خون و خونکشی نندازید تهیونگ گفت حالا ببینم چی میشه گفتم من میرم بخوابم خوب بخوابی خوابای خوب ببینی زندگیم تهیونگ گفت نمی تونم بخوابم گفتم چرا گفت از وقتی که سهون تورو برده نمی تونم بخوابم گفتم نگران نباش زود همو میبینیم توهم خوب می خوابی بعد غط کردم فتم پیش سهون خوابیدم گفتم می خوام دادشمو بغل کنم سهون گفت باشه بغلش کردم خوابیدم ولی کلا نگران فردا بودم صبح که شد بیدار شودیم سهون داشت سربازاشو آماده میکرد بهش گفتم خواهش میکنم کاری نکنینین که دیگه حسرت دیدنمو داشته باشین من فقط می خوام هردو تون متهد
شید و من راحت تر بتونم بیام پیش سهون گفت باید تهیونگ کاری نکنه که تو از من همیشه دور شی گفتم من هیچ وقت برادمو ول نمیکنم
هم نمی تونم از تهیونگ دست بکشم هم از سهون اون داداشمه آخه اصلا باید هر دوشون باهم صلح کنن یا حداقل بزارن که همو ببینیم سهون گفت جیسونگ بیا بخواب گفتم الان میام 🤔 رفتم پیشش گفتم نمی خوابی گفتم میشه گوشیتو بدی می خوان با تهیونگ حرف بزنم دلم براش تنگ شده سهون یکمی مکس کرد گفت فقط اینار چون دوست ندارم ناراحت شی فقط ۵ دقیقه حرف میزنی گفتم باشه تلفنشو داد من به تهیونگ زنگ زدم وای جیسونگ دلم برات تنگ شده سهون لعنتی فکر کردی میزارم پیشت بمونه فردا ازت میگیرمش این کیه زنگ میزنه سهونه الو مگه لالی من گفتم نه ولی وقتی صدا تو شنیدم ااز لالی در اومد چرا اعصبانی شودی تهیونگ گفت جیسونگ تویی وای خیلی
خوشحال شدم که زنگ زدی از اونجا فرار کردی گفتم نه چرا از خونه داداشم فرار کنم تهیونگ گفت چیزی شده مغزتو شستشو داده گفتم نه اگه تو سهون منو دوست دارید باید باهم صلح کنید دوست باشید وگرنه من نمی تونم تحمل کنم هر دو تون منوومی خواین ولی چشم دیدن همو ندارین تهیونگ گفت میدونم برادره ولی گفتم ولی چی دشمن خونیته هم به تو میگم هم به سهون اگه با هم صلح نکنین یا دوست نشین هر دو تونو ترک میکنم میدونی که میکنم من با کسی شوخی ندارم تهیونگ گفت خب باشه یاریش میکنم ولی دیگه عصبانی نباش میدونی که دلم چقدر برات تنگ شده گفتم من خیلی بشتر وقتی که باهم دوست شید دشمنی کنار بزارید میتونی راحت زندگیمونو کنیم من هم میتونم پیش تو برادرم باشم بهم قول بده که دشمنی یو کنار میزارید سهون گفت اگه
تهیونگ قول بده من کنار میزارم با اینکه میدونم برام بد میشه ولی تهیونگ هیچی نگفت گفتم تهیونگ اگه صلح نکنی من نمی تونم کاری بکنم تو ببینم غرورتو یبار بخاطر من بزار زیر پات بااین کارت منو خیلی خوشحال میکنی ولی اگه نکنی دیگه باید منو فراموش کنی تهیونگ گفت باشه ولی دیگه این حرفو نزن من ۳ روز بدون تو دارم میمیرم چه برسه که منو ترک کنی گفتم برای اینکه همیشه تو هر شرایطی دوست دارم و LOVE تهیونگ گفت فردا میبینمت ولی اگه سهون نزاشت پیشم باشی من جز کشتنش کاری نمیتونم بکنم گفتم نه میزاره فقط کارو به خون و خونکشی نندازید تهیونگ گفت حالا ببینم چی میشه گفتم من میرم بخوابم خوب بخوابی خوابای خوب ببینی زندگیم تهیونگ گفت نمی تونم بخوابم گفتم چرا گفت از وقتی که سهون تورو برده نمی تونم بخوابم گفتم نگران نباش زود همو میبینیم توهم خوب می خوابی بعد غط کردم فتم پیش سهون خوابیدم گفتم می خوام دادشمو بغل کنم سهون گفت باشه بغلش کردم خوابیدم ولی کلا نگران فردا بودم صبح که شد بیدار شودیم سهون داشت سربازاشو آماده میکرد بهش گفتم خواهش میکنم کاری نکنینین که دیگه حسرت دیدنمو داشته باشین من فقط می خوام هردو تون متهد
شید و من راحت تر بتونم بیام پیش سهون گفت باید تهیونگ کاری نکنه که تو از من همیشه دور شی گفتم من هیچ وقت برادمو ول نمیکنم
۶.۸k
۰۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.