بین خانه ی ما و شما
بین خانه ی ما و شما
ساختمانی بلند ساختند
نامرد ها قدر یک چشم به هم زدن
همه ی حواسم را پوشاندند
طوری که پنجره ی اتاقت
از پشت بام هم پیدا نیست
امروز عجیب نگران بودم
یاد عمق نگاهت عذابم می داد
هر چند هیچ نمی گفتی اما
به سکوت چشم هایت
سخت دل بسته بودم
البته چیزی که بیشتر نگرانم می کرد
ساکنین این برج زهرمار بودند
با خودم هی می گفتم
نکند پنجره ی رو به اتاق تو برای مردی باشد
که بهتر از من به تماشای تو بنشیند و
من عقب بمانم
نکند مرا فراموش کنی؟
از شدت اندوه
عصبانی
گوشی را برداشتم
زنگ زدم شهرداری
گفتم فلان فلان شده مگر اینجا قرار نبود فضای سبز شود؟
مرد خندید و گفت
مرد خانه ی پشتی تان هم
قبل ساختن ملک شما
همین حرف را می زد
یادش به خیر او هم دلش می خواست
این زمین همین طور بماند
اما نشد که نشد
او هم دقیقا به من گفت فلان فلان شده.
ببینید آقای محترم ما به دلیل ازدیادِ...
داشت ادامه می داد که گوشی را آرام گذاشتم
یاد عمق نگاهت ،
سکوتت
یاد اندوه پنجره ی اتاقت افتادم
خب این همه مدت
تو چرا نمی گفتی
بین دو نگاه ایستادم؟
#رسول_ادهمی
ساختمانی بلند ساختند
نامرد ها قدر یک چشم به هم زدن
همه ی حواسم را پوشاندند
طوری که پنجره ی اتاقت
از پشت بام هم پیدا نیست
امروز عجیب نگران بودم
یاد عمق نگاهت عذابم می داد
هر چند هیچ نمی گفتی اما
به سکوت چشم هایت
سخت دل بسته بودم
البته چیزی که بیشتر نگرانم می کرد
ساکنین این برج زهرمار بودند
با خودم هی می گفتم
نکند پنجره ی رو به اتاق تو برای مردی باشد
که بهتر از من به تماشای تو بنشیند و
من عقب بمانم
نکند مرا فراموش کنی؟
از شدت اندوه
عصبانی
گوشی را برداشتم
زنگ زدم شهرداری
گفتم فلان فلان شده مگر اینجا قرار نبود فضای سبز شود؟
مرد خندید و گفت
مرد خانه ی پشتی تان هم
قبل ساختن ملک شما
همین حرف را می زد
یادش به خیر او هم دلش می خواست
این زمین همین طور بماند
اما نشد که نشد
او هم دقیقا به من گفت فلان فلان شده.
ببینید آقای محترم ما به دلیل ازدیادِ...
داشت ادامه می داد که گوشی را آرام گذاشتم
یاد عمق نگاهت ،
سکوتت
یاد اندوه پنجره ی اتاقت افتادم
خب این همه مدت
تو چرا نمی گفتی
بین دو نگاه ایستادم؟
#رسول_ادهمی
۱.۸k
۱۳ فروردین ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.