سر ظهر خواب بودم زنگ در و زدن

سر ظهر خواب بودم زنگ در و زدن
دیدم یه دختر بچه ی کوچولو موچولو
میگه عمو سلام:
گفتم سلام عمو


دیدم یه استکان گرفته جلوم میگه عمو میشه این یه ذره شربت و بچشی ببینی شیرینه یا نه؟؟؟؟


گفتم خوب عمو خودت چرا نمیچشی؟؟؟



گفت من روزه م
برای عروسکام دارم افطار درست میکنم
به مامانمم گفتم میگه منم روزه ام
برو در خونه ی این همسایه رو برویی یه نره خر دارن روزه نیست
دیدگاه ها (۳)

والا مارا با انیشتین اشتباهی گرفتن

عکس گررررررفتم هنننننننری اصن هنر ازش چکه میکنه

دلم به حال پروانه‌ها می سوزدوقتی چراغ را خاموش می ‌کنم!و به ...

دنیا آنقدر جذابیت هایرنگارنگ داردکه تا آخر عمر هم بدویچیزهای...

پارت ۷۷ فیک ازدواج مافیایی

کاترین: راستش یه نفری هست که ازم میخواد وکیلش بشم با اون میت...

پارت اولو خیلی طولانی گذاشتم شروع رمان :اگه طُ نباشی یکی د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط