تو دور می شوی و انگار ابرها ستاره ام را می چینند

تو دور می شوی و انگار ابرها ستاره ام را می چینند
و تک شقایقم در مرداب می میرد و حال در بطن این لحظه های سرد سبد های سیب پر از خالی است
و من آهسته زیر سایه ی درخت ها تب می کنم
و در اغتشاش توهم برگ ها هذیان می گویم
آه تو هرکجا هستی سری به خواب من بزن
و ببین که هنوز بی شقایق بی ستاره در چشم سیب ها رنگ می بازم
دیدگاه ها (۱۲)

هــمـه ی ِ قـراردادهــا را کـه روی کـاغـذهـای بـی جـان نـمی ...

من دیڪتاتوری ؏اشقمڪہ همہ واژه هاے دنیا رابہ بند ڪشیده امتا ب...

نه تبسم ، نه اشاره ، نه سوالی ، هیچ چیز عاشقی چون من فقط اور...

زندگی رنگ غبار است و فراموشی ، گر قاب عکس من و تو سینه ی دیو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط