اندیشه میشوی مینویسمت

اندیشه میشوی، مینویسمت.
لبخند میزنی، عکاس میشوم.
تصویر میشوی، نقاش میشوم.
به خودم می آیم و میبینم؛
دیروز، امروز و تمام فرداهایم را
صرفِ ثبتِ زیبایی ات کرده ام.
بی آنکه بدانم؛
دست به دست میشوی و
من باز ندارمت..!
دیدگاه ها (۲)

در حوالی آغوش تو که نه ، اما زندگی در میان قلب تو همیشه زیبا...

"بـے رحمانه ترین"'خیــــــــــــــــــــــانت'?!"این" استکه....

‌ســـهم من کجاســـت..؟کجـــا بایـــد قدم بگــذارم که کســـی ...

برای بار هزارم می‌ گویم که دوستت دارمچگونه می‌ خواهی شرح دهم...

دستم خواب رفته بود، دست راستم که گذاشته بودم زیر سرت و خوابت...

رمان j_k

صبحتهیونگ ویو:از خواب بلند شدم سرم درد میکرد دیدم ات پایین ک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط