Colored stars
part ②③
رونا: کوک الان هیچ کس پیشت نیست میدونم ولی من یه شرکتو به نامت زدم ولی اون کافه ای که به نامت بود مال اسامیه
پ مکالمه
رفتم به سمت اون شرکته و وقتی رفتم توش پدرمو دیدم
جونگی: ببینید این شرکت الان مال پسرمه پس ادم باشید
خانم کیم: اون کیه کنارتون
جونگی: پسر خانواده ی کیم
سریع چرخیدم و به دیوار تکیه دادم نفس عمیق کشیدم و رفتم تو
جونگی: رئیس جدیدتون اومد
خانم کیم: وای چه کیوته
رفتم بیرون و به سمت فروشگاه حرکت کردم وقتی رسیدم فروشگاه چیزایی که لازم داشتمو خریدم و رفتم خونه و چیندمشون تو یخچال رفتم تو انباری که چندتا بوم نقاشی و رنگ دیدم که پر از خاک بود ریختمشون بیرون و اونجا رو تمیز کردم و چندتا بوم و همه نوع رنگ و هزار مدل قلمو سفارش دادم که زنگو زدن رفتم درو باز کردم که جیا بود
جیا: اجوما من برات...... کوک تو اینجا زندگی میکنی وضعیتت با کیم چطوره
کوک: اهوم کات کردیم دلیلی برای ادامه نمیدیدیم
جیا: اوه الان زنگ میزنم به دیا بهش میگم الان میتونه با تهیونگ رل بزنه
کوک: اون گرایشش فرق میکنه اگه کاری نداری فعلا
جیا: بیا کیک پختم بخور
پستچی: اقای جئون؟ اینا رو براتون اوردیم
کوک: ببرینش اتاق اون اخر
جیا: چرا رفتارت تغییر کرده نعنا
وسیله هارو بردن تو انباری که کردمش اتاق نقاشی و رفتن منم بدون توجه به جیا دروبستم متوجه ی چیز داغی روی صورتم شدم اشکام شروع به ریختن کردن نمیدونم چرا و همونجا پشت در نشستمو گریه کردم
☆ سه ساعت بعد ☆
بخاطر گریه کردنم خوابم برده بود بیدار شدم و رفتم تو اتاق نقاشی وسیله هارو مرتب کردم و رفتم بیرون و با چندتا رنگ درو نقاشی کردم بعد چهار ساعت رفتم با چندتا وسیله ی قدیمی در کتابخونه رو تزئین کردم چراغارو آبی کردم و رو سقفم نفاشی کشیدم و اتاقمم همین طور این خونه مال من بود و اجازه داشتم هر کاری میخوام بکنم رفتم حموم و لباسمو انداختم تو ماشین لباسشویی زمینو تمیز کردم و رفتم تو اشپز خونه و غذادرست کردم که هانول زنگ زد
ش مکالمه
هانول: الو بانی ما فردا میایم دیدن تو و کیم ته
کوک: بهتره نیاین چون ما جدا شدیم و منجدا از بقیه زندگی میکنم
هانول: خیلی عوضی ای چرا ازش جداشدی
پ مکالمه
تلفنو قطع کردم و غذامو خوردم نگاه به گوشیم کردم هانول هانا میسو مامان و بابام خانم و اقای کیم و اسامی بلاکم کرده بودن رفتم ضرفارو شستم که دوباره یه نفر زنگ زد رفتم درو باز کردم جیا و دیا بودن
دیا: جونگکوک بیا دوست بشیم
کوک: چرا " بی تفاوت"
جیا: با چیزی که به من گفتی مطمئنا دوستات و خانوادت بلاکت میکنن ولی منو دیا خیلی وقت بود دوست داشتیم باهات دوست بشیم
کوک: خب اوکی ولی بیرون از اکادمی " سرد "
دیا: چه خونه ی خفنی
کوک: کی رفتی تو
رفتم پیش دیا
دیا:
رونا: کوک الان هیچ کس پیشت نیست میدونم ولی من یه شرکتو به نامت زدم ولی اون کافه ای که به نامت بود مال اسامیه
پ مکالمه
رفتم به سمت اون شرکته و وقتی رفتم توش پدرمو دیدم
جونگی: ببینید این شرکت الان مال پسرمه پس ادم باشید
خانم کیم: اون کیه کنارتون
جونگی: پسر خانواده ی کیم
سریع چرخیدم و به دیوار تکیه دادم نفس عمیق کشیدم و رفتم تو
جونگی: رئیس جدیدتون اومد
خانم کیم: وای چه کیوته
رفتم بیرون و به سمت فروشگاه حرکت کردم وقتی رسیدم فروشگاه چیزایی که لازم داشتمو خریدم و رفتم خونه و چیندمشون تو یخچال رفتم تو انباری که چندتا بوم نقاشی و رنگ دیدم که پر از خاک بود ریختمشون بیرون و اونجا رو تمیز کردم و چندتا بوم و همه نوع رنگ و هزار مدل قلمو سفارش دادم که زنگو زدن رفتم درو باز کردم که جیا بود
جیا: اجوما من برات...... کوک تو اینجا زندگی میکنی وضعیتت با کیم چطوره
کوک: اهوم کات کردیم دلیلی برای ادامه نمیدیدیم
جیا: اوه الان زنگ میزنم به دیا بهش میگم الان میتونه با تهیونگ رل بزنه
کوک: اون گرایشش فرق میکنه اگه کاری نداری فعلا
جیا: بیا کیک پختم بخور
پستچی: اقای جئون؟ اینا رو براتون اوردیم
کوک: ببرینش اتاق اون اخر
جیا: چرا رفتارت تغییر کرده نعنا
وسیله هارو بردن تو انباری که کردمش اتاق نقاشی و رفتن منم بدون توجه به جیا دروبستم متوجه ی چیز داغی روی صورتم شدم اشکام شروع به ریختن کردن نمیدونم چرا و همونجا پشت در نشستمو گریه کردم
☆ سه ساعت بعد ☆
بخاطر گریه کردنم خوابم برده بود بیدار شدم و رفتم تو اتاق نقاشی وسیله هارو مرتب کردم و رفتم بیرون و با چندتا رنگ درو نقاشی کردم بعد چهار ساعت رفتم با چندتا وسیله ی قدیمی در کتابخونه رو تزئین کردم چراغارو آبی کردم و رو سقفم نفاشی کشیدم و اتاقمم همین طور این خونه مال من بود و اجازه داشتم هر کاری میخوام بکنم رفتم حموم و لباسمو انداختم تو ماشین لباسشویی زمینو تمیز کردم و رفتم تو اشپز خونه و غذادرست کردم که هانول زنگ زد
ش مکالمه
هانول: الو بانی ما فردا میایم دیدن تو و کیم ته
کوک: بهتره نیاین چون ما جدا شدیم و منجدا از بقیه زندگی میکنم
هانول: خیلی عوضی ای چرا ازش جداشدی
پ مکالمه
تلفنو قطع کردم و غذامو خوردم نگاه به گوشیم کردم هانول هانا میسو مامان و بابام خانم و اقای کیم و اسامی بلاکم کرده بودن رفتم ضرفارو شستم که دوباره یه نفر زنگ زد رفتم درو باز کردم جیا و دیا بودن
دیا: جونگکوک بیا دوست بشیم
کوک: چرا " بی تفاوت"
جیا: با چیزی که به من گفتی مطمئنا دوستات و خانوادت بلاکت میکنن ولی منو دیا خیلی وقت بود دوست داشتیم باهات دوست بشیم
کوک: خب اوکی ولی بیرون از اکادمی " سرد "
دیا: چه خونه ی خفنی
کوک: کی رفتی تو
رفتم پیش دیا
دیا:
۵.۶k
۰۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.