یکنفر از دور میخواند ،صدایش اشناست
یکنفر از دور میخواند ،صدایش اشناست
مثل من او هم از این دنیای آدم ها، جداست
یک نفر از دور می خواند من او را دیده ام
او درون چشمهایش، وسعتی بی انتهاست
انقدر پاک است احساسش که حتی می شود
از نگاه او بپرسی ، خانه ی باران کجاست
در نفس ها ، در صدایش، عشق معنا میشود
او که دستان نجیبش ،معبد پروانه هاست
گر چه می خندد که رنگی نو بگیرد زندگی
پشت هر لبخند تلخش ، گریه های بی صداست ..
ای تو مثل من اسیر سردی این روزها
دست گرمت را به من بسپار، فردا مال ماست.
مثل من او هم از این دنیای آدم ها، جداست
یک نفر از دور می خواند من او را دیده ام
او درون چشمهایش، وسعتی بی انتهاست
انقدر پاک است احساسش که حتی می شود
از نگاه او بپرسی ، خانه ی باران کجاست
در نفس ها ، در صدایش، عشق معنا میشود
او که دستان نجیبش ،معبد پروانه هاست
گر چه می خندد که رنگی نو بگیرد زندگی
پشت هر لبخند تلخش ، گریه های بی صداست ..
ای تو مثل من اسیر سردی این روزها
دست گرمت را به من بسپار، فردا مال ماست.
۵۱۶
۲۲ فروردین ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.