p10
p10
[کوک ویو ]
از حموم اومدم بیرون دیدم ا/ت تو فکره حتما داره به دوست پسرش فکر میکنه با پوزخند گفتم _به دوست پسرت داری فکر میکنی ؟؟
که دختره ی احمق گفت
+اره خیلی دلم براش تنگ شده میدونی اگه من الان اینجا نبودم پیش عشقم داشتم خوش میگذروندم ... حس کردم با این حرفی که میزد آتیش میگرفتم و عصبی شده بودم که خونسردی خودم حفظ کردم و آروم میرفتم که بهش نزدیک بشم همینجور میرفت عقب که خورد به در معلوم بود خیلی ترسیده مثل گربه کوچولوای که از صاحبش ترسیده که لیمو بردم سمت هاااا (فکر کردین میزارم بوسش کنه )بردم سمت گوشش گفتم تا زمانی که اینجا کار میکنی و حق اینو نداری که ه`ر`ز`ه بازی در بیاری فهمیدی گمشو بیرون
زود سریع رفت بیرون
زبان ت ویو )+مگه من چیکار کرده بودم که این با من اینجور رفتار میکنه ها وای خدا من دیگه نمیتونم زدم زیر گریه که رفتم تو اتاق خدمتکارا دیدم بعد از چند دقیقه در زدن زود اشکامو پاک کردم دیدیم احوما اومد گفت دخترم کجا بودی سه ساعت دنبالتم
+میدونم احوما داشتم اتاق ارباب تمیز میکردم
گفت :خوبه حالا دخترم برو اتاق قرمز آماده کن
+اون چیه اجوما چقدر کار هست تو خونه
آروم بهم خندید گفت میدونم توضیحی داد در باره ی اتاق گفت هر مهمونی میاد ارباب اونو میبره تو اتاق و .... خاک بر سری میکنن برو آمادش کن
+اما اجوما من خجالت میکشم چیکار کنم وای نهه
گفت دخترم من نمیتونم پیر شدم لطفا انجامش بده
+هعی دلم براش سوخت آخه یه پیر زن چقدر کار میتونه بکنه قبول کردم که خیلی خوشحال شد
اتاق نشون داد رفتم داخل اتاق که.
خماری
دوست داشتی لایک کن فعلا بدون شرطه .😑😂
[کوک ویو ]
از حموم اومدم بیرون دیدم ا/ت تو فکره حتما داره به دوست پسرش فکر میکنه با پوزخند گفتم _به دوست پسرت داری فکر میکنی ؟؟
که دختره ی احمق گفت
+اره خیلی دلم براش تنگ شده میدونی اگه من الان اینجا نبودم پیش عشقم داشتم خوش میگذروندم ... حس کردم با این حرفی که میزد آتیش میگرفتم و عصبی شده بودم که خونسردی خودم حفظ کردم و آروم میرفتم که بهش نزدیک بشم همینجور میرفت عقب که خورد به در معلوم بود خیلی ترسیده مثل گربه کوچولوای که از صاحبش ترسیده که لیمو بردم سمت هاااا (فکر کردین میزارم بوسش کنه )بردم سمت گوشش گفتم تا زمانی که اینجا کار میکنی و حق اینو نداری که ه`ر`ز`ه بازی در بیاری فهمیدی گمشو بیرون
زود سریع رفت بیرون
زبان ت ویو )+مگه من چیکار کرده بودم که این با من اینجور رفتار میکنه ها وای خدا من دیگه نمیتونم زدم زیر گریه که رفتم تو اتاق خدمتکارا دیدم بعد از چند دقیقه در زدن زود اشکامو پاک کردم دیدیم احوما اومد گفت دخترم کجا بودی سه ساعت دنبالتم
+میدونم احوما داشتم اتاق ارباب تمیز میکردم
گفت :خوبه حالا دخترم برو اتاق قرمز آماده کن
+اون چیه اجوما چقدر کار هست تو خونه
آروم بهم خندید گفت میدونم توضیحی داد در باره ی اتاق گفت هر مهمونی میاد ارباب اونو میبره تو اتاق و .... خاک بر سری میکنن برو آمادش کن
+اما اجوما من خجالت میکشم چیکار کنم وای نهه
گفت دخترم من نمیتونم پیر شدم لطفا انجامش بده
+هعی دلم براش سوخت آخه یه پیر زن چقدر کار میتونه بکنه قبول کردم که خیلی خوشحال شد
اتاق نشون داد رفتم داخل اتاق که.
خماری
دوست داشتی لایک کن فعلا بدون شرطه .😑😂
۳۳.۷k
۱۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.