من ماندم و او بی خداحافظ سفر کرد

من ماندم و او بی خداحافظ سفر کرد
ابری بدون بارش از صحرا گذر کرد

تا چشمه با او تشنه رفتن ،بازگشتن
تنها و تنها حسرتم را بیشتر کرد

#جواد_منفرد
دیدگاه ها (۱)

یعقوب نکرد از غم نادیدن یوسفاین گریه که دور از لب خندان تو ک...

آخرین دیدار یادت هست؟ من ابری شدمتکه‌ای از بغضِ من،جا مانده ...

از غربت تُنگ وُ شب وُ تنهایی و وحشتبا ماهی افتاده به دریا چه...

مانند غریقی کـه پر از وحشت آب است ،می گردم و دستم پی یک تکه ...

یک نفر اینجادلش تنگست باور میکنی؟یک گذر برقلب او یکبار دیگر ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط