از غربت تنگ و شب و تنهایی و وحشت

از غربت تُنگ وُ شب وُ تنهایی و وحشت

با ماهی افتاده به دریا چه توان گفت؟

#محمد_شیخی
دیدگاه ها (۲)

من ماندم و او بی خداحافظ سفر کردابری بدون بارش از صحرا گذر ک...

یعقوب نکرد از غم نادیدن یوسفاین گریه که دور از لب خندان تو ک...

مانند غریقی کـه پر از وحشت آب است ،می گردم و دستم پی یک تکه ...

دیری‌ست که آتش از تنم می‌ریزدصد حنجره خون از سخنم می‌ریزدبا ...

🍁🧡#پاییز‌بهاریست‌ک‌عاشق‌شده‌است🧡🍁در هر چیزمی توان #عشق را حس...

رها🍂 گاهی دلم برای خودم تنگ می شودوقتی حصار غربت من تنگ می ش...

گاهی دلم برای خودم تنگ می شودوقتی حصار غربت من تنگ می شودهر ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط