.
.
نمیدانم کجای راه بودم و قبلا چه قولهایی به خودم داده بودم!
نمیدانم دقیقا چه قرارهایی گذاشته بودم
و چه خط و نشانهایی برای دلم
کشیده بودم!
"دورش را خط بکشم؟
حواسم باشد اینبار کسی مثل او سر راهم سبز نشود؟
چشمانم را بیشتر باز کنم؟
یا
دیگر عاشق نشوم؟"
نمیدانم بالاخره چه خزعبلاتی را
سر هم کرده بودم...
جوانی است دیگر
ثبات ندارد که خیر سرش.
حتی یادم نمیآید آن روز چند ساعت میخکوبِ #تو و غرق در صدای لعنتیات هنگام مکالمه با اطرافیانت بودم!
هیچ چیز یادم نیست!
.
میدانی عزیز جان!
من داشتم راه خودم را میرفتم.
شعرهایم را بغل کرده بودم و
دستِ تنهاییام را هم گرفته بودم...
ولی حضورت مثل همان گلهای صورتی گوشهی حیاط بود؛
مست میکرد،
بیاختیار...
نمیدانم کجای راه بودم و قبلا چه قولهایی به خودم داده بودم!
نمیدانم دقیقا چه قرارهایی گذاشته بودم
و چه خط و نشانهایی برای دلم
کشیده بودم!
"دورش را خط بکشم؟
حواسم باشد اینبار کسی مثل او سر راهم سبز نشود؟
چشمانم را بیشتر باز کنم؟
یا
دیگر عاشق نشوم؟"
نمیدانم بالاخره چه خزعبلاتی را
سر هم کرده بودم...
جوانی است دیگر
ثبات ندارد که خیر سرش.
حتی یادم نمیآید آن روز چند ساعت میخکوبِ #تو و غرق در صدای لعنتیات هنگام مکالمه با اطرافیانت بودم!
هیچ چیز یادم نیست!
.
میدانی عزیز جان!
من داشتم راه خودم را میرفتم.
شعرهایم را بغل کرده بودم و
دستِ تنهاییام را هم گرفته بودم...
ولی حضورت مثل همان گلهای صورتی گوشهی حیاط بود؛
مست میکرد،
بیاختیار...
۶۱۳
۲۴ مرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.